عشق سیاه و سفید p38
عشق سیاه و سفید p38
صبح با صدا جونگ کوک پرید بالا
جونگ کوک:ماه من ،قشنگم،سونگ مین عزیزم بلند شو جیهوپ چشماشو باز کرده
سونگ مین:ها؟ چی؟ چیشده ؟کو جیهوپ
سرحال شدم دیدم جیهوپ چشماشو باز کرده ،نگاهی به دستم انداختم ،دستمو محکم گرفته بود
جیهوپ:سو....سونگ مین....ببخشید .....منو ب....بخش
سونگ می:هی جیهوپ منظورت چیع منو نترسون الان درمورد هیچی حرف نزن باشه
جیهوپ:سونگ مین ،من .....من باید یه سری چیز هارو بهت بگم چون حقته بدونی
سونگ مین:جیهوپ جوری حرف نزن انگار قراره اخرین روزت باشه حرف بیخود نزن منو میترسونی
جیهوپ:سونگ مین ،جونگ کوک، جونگ...کوک
نمیدونم داشت راجب چی حرف میزد و با اینجور حرفاش منو خیلی میترسوند انگار قرار بود دیگه نبینمش داشت راجب جونگ کوک حرف میزد که دیدم دستگاه ضربان قلبش خط ضربان قلبش روی دستگاه صاف شد و قلبش دیگه نمیزد
سونگ مین:جیهوپ،جیهوپ چشماتو نبند (با داد و گریه)جیهووووووووپ ننننننن ،دکترر بیاین دکتر توروخدا(با جیغ و داد)دکتر
جونگ کوک:چی شده ،ن جیهوووپ دکترر سریع بیاید(با داد)
دکتر ها اومدن و سریع دستگاه شوک رو برداشتن
دکتر:برو بیرون لطفا خانم بفرمایید بیرون
سونگ مین:ن جیهوپ باید نجاتش بدین و اگر ن خودمو همینجا میکشم
نامجون و جین و جیمین و شوگا فورا دویدن به سمتم
جین:جیهووووووپ(با گریه های شدید از ته دل)
شوگا:ن جیهووووپ توروخدا (با گریه)
جیمین:چی؟ن دکتر نجاتش بده جیهوووپ تنهامون نزار جیهووووپ(با داد و فریاد و گریه)
نامجون:جیهووووووپ ن لطفاااا (با گریه)
جونگ کوک:هی پسر بلند شو لطفا توروخدا،سونگ مین بیا بیرون
جونگ کوک و شوگا اومدن به زور بردنم بیرون
سونگ مین:ن توروخدا جلو شون رو بگیرین توروخدا جیهووووپ بلند شو جیهوپ نرو جیهووپ دیگه اذیتت نمیکنم بلند شو سنجاب بلند شو توروخدا (با گریه)
تهیونگ از راه رسید تا اون صحنه رو دید گفت:جیهوووووووپ ن ن ن ن (با گریه )
همونجا جلو در اتاق افتاد روی دوتا زانوش و گریه میکرد فقط
سونگ می:هی ،هی نامجون
رفتم و یقه نانمجون رو گرفتم و گفتم :دارن چه کار میکنن ،چرا دیگع نمیکنن
سونگ مین:چرا تمومش کردین دوباره انجام بدید توروخدا
دکتر:فایده ای نداره
جونگ کوک:چی داری میگی همین الان دوباره انجام میدی زود باشید(با داد)
دیدم دارن پتو رو میکشن روی سرش رفتم تو اتاق و خودم دست به کار شدم چون خودم یه کارایی میدونستم درمورد لینجور چیزا چون خودم یه مدت پرستار بودم ..
سونگ می:نمیزارم بری چون اگه خاسی بری باهم میریم(با گریه)
صبح با صدا جونگ کوک پرید بالا
جونگ کوک:ماه من ،قشنگم،سونگ مین عزیزم بلند شو جیهوپ چشماشو باز کرده
سونگ مین:ها؟ چی؟ چیشده ؟کو جیهوپ
سرحال شدم دیدم جیهوپ چشماشو باز کرده ،نگاهی به دستم انداختم ،دستمو محکم گرفته بود
جیهوپ:سو....سونگ مین....ببخشید .....منو ب....بخش
سونگ می:هی جیهوپ منظورت چیع منو نترسون الان درمورد هیچی حرف نزن باشه
جیهوپ:سونگ مین ،من .....من باید یه سری چیز هارو بهت بگم چون حقته بدونی
سونگ مین:جیهوپ جوری حرف نزن انگار قراره اخرین روزت باشه حرف بیخود نزن منو میترسونی
جیهوپ:سونگ مین ،جونگ کوک، جونگ...کوک
نمیدونم داشت راجب چی حرف میزد و با اینجور حرفاش منو خیلی میترسوند انگار قرار بود دیگه نبینمش داشت راجب جونگ کوک حرف میزد که دیدم دستگاه ضربان قلبش خط ضربان قلبش روی دستگاه صاف شد و قلبش دیگه نمیزد
سونگ مین:جیهوپ،جیهوپ چشماتو نبند (با داد و گریه)جیهووووووووپ ننننننن ،دکترر بیاین دکتر توروخدا(با جیغ و داد)دکتر
جونگ کوک:چی شده ،ن جیهوووپ دکترر سریع بیاید(با داد)
دکتر ها اومدن و سریع دستگاه شوک رو برداشتن
دکتر:برو بیرون لطفا خانم بفرمایید بیرون
سونگ مین:ن جیهوپ باید نجاتش بدین و اگر ن خودمو همینجا میکشم
نامجون و جین و جیمین و شوگا فورا دویدن به سمتم
جین:جیهووووووپ(با گریه های شدید از ته دل)
شوگا:ن جیهووووپ توروخدا (با گریه)
جیمین:چی؟ن دکتر نجاتش بده جیهوووپ تنهامون نزار جیهووووپ(با داد و فریاد و گریه)
نامجون:جیهووووووپ ن لطفاااا (با گریه)
جونگ کوک:هی پسر بلند شو لطفا توروخدا،سونگ مین بیا بیرون
جونگ کوک و شوگا اومدن به زور بردنم بیرون
سونگ مین:ن توروخدا جلو شون رو بگیرین توروخدا جیهووووپ بلند شو جیهوپ نرو جیهووپ دیگه اذیتت نمیکنم بلند شو سنجاب بلند شو توروخدا (با گریه)
تهیونگ از راه رسید تا اون صحنه رو دید گفت:جیهوووووووپ ن ن ن ن (با گریه )
همونجا جلو در اتاق افتاد روی دوتا زانوش و گریه میکرد فقط
سونگ می:هی ،هی نامجون
رفتم و یقه نانمجون رو گرفتم و گفتم :دارن چه کار میکنن ،چرا دیگع نمیکنن
سونگ مین:چرا تمومش کردین دوباره انجام بدید توروخدا
دکتر:فایده ای نداره
جونگ کوک:چی داری میگی همین الان دوباره انجام میدی زود باشید(با داد)
دیدم دارن پتو رو میکشن روی سرش رفتم تو اتاق و خودم دست به کار شدم چون خودم یه کارایی میدونستم درمورد لینجور چیزا چون خودم یه مدت پرستار بودم ..
سونگ می:نمیزارم بری چون اگه خاسی بری باهم میریم(با گریه)
۷۳.۷k
۰۳ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.