عشق سیاه و سفیدp36
عشق سیاه و سفیدp36
با این حرفا کلا نا امید شده بودم و هیچی برام مهم نبود با گریه از بیمارستان اوندم بیرون و رفتم تو حیاط بیمارستان و فقط گریه میکردم
جونگ کوک اوم و بغلم کرد
جونگ کوک: هی گریه نکن عسلم همه چی خوب میشه بهت قول میدم نگران نباش عزیزم
سونگ مین:من.......من میمیرم ن
جونگ کوک:نخیر از این حرفا نزن که میزنمت تو خوب میشی چیزی هم نمیشه فهمیدی
سونگ مین:ولی .....اگه ....
جونگ کوک:بسه بیا بریم خونه بهش فکر نکن دکتر برا خودش چرت و پرت گفته انرژی منفی به خودت نده اگه با این حال بری پیش مامانت متوجه میشه پس اشک هاتو پاک کن
رفتیم و سوار ماشین شدیم،سعی میکردم به خودم انرژی منفی ندم و گریه نکنم تا مامانم متوجه نشه
رسیدیم خونه و اشک هامو پاک کردم و یه سلام کوتاهی کردم
سونگ مین:مامان ما خسته ایم میریم بخابیم فعلا
مامان:باشه عزیزم خوب بخابین شب خوش
سونگ مین:عاشقتم
دیگه هیچی نگفتم و رفتم بالا و لباسامو عوض کردم و رو تخت دراز کشیدم که دیدم جونگ کوک یهو اومد و پرید روم و گفت:هی نمیخای یه بوس مهمونم کنی خیلی وقته ها سونگ مین:چرا حالا یه بوسی بهت نشون بدم
فورا پرتش کردم رو تخت و نشستم روش و دستاشو با دستام بردم بالای سرش
سونگ مین:خب خوب بوسی بود حالا میخای چه کار کنی
جونگ کوک:اوم صبر کن بهت میگم
دیدم سرشو بالا اورد و شروع کرد به مک زدن لبام ،هرکاری کردم جداش کنم نشد که بشه
سونگ مین:هوف عجب سمجی هستی تو هیچ کس جلو دارت نمیشه
جونگ کوک:حالا دیدی تونستم بوست کنم
دستاشو گذاشت پشت کمرم و منو چسبوند به خودش و لبامو بوس میکرد
برم گردوند رو تخت و یه گاز محکم گرفتمش
سونگ مین:حالا دیدی حقته بگیر بخاب
با کلی دعوا سر بوس اخرش تو بغل هم خابمون برد ....
از خاب بلند شدم و ساعت رو چک کردم ،ساعت تقریبا ۱۱ شب بود دیدم جونگ کوک نیست ،یه نامه روی میز بود بازش کردم و خوندم
جونگ کوک:عزیزم ببخشید که انقدر بی خبر رفتم راستش نامجون زنگ و گفت جیهوپ تصادف کرده و حالش خوب نیست با عجله رفتم پیشش ببخشید از طرف عشقت جونگ کوک
تا تو نامه نوشته بود جیهوپ تصادف کرده سریع بلند شدم و لباسامو پوشیدم و رفتم به سمت بیمارستان .....
با این حرفا کلا نا امید شده بودم و هیچی برام مهم نبود با گریه از بیمارستان اوندم بیرون و رفتم تو حیاط بیمارستان و فقط گریه میکردم
جونگ کوک اوم و بغلم کرد
جونگ کوک: هی گریه نکن عسلم همه چی خوب میشه بهت قول میدم نگران نباش عزیزم
سونگ مین:من.......من میمیرم ن
جونگ کوک:نخیر از این حرفا نزن که میزنمت تو خوب میشی چیزی هم نمیشه فهمیدی
سونگ مین:ولی .....اگه ....
جونگ کوک:بسه بیا بریم خونه بهش فکر نکن دکتر برا خودش چرت و پرت گفته انرژی منفی به خودت نده اگه با این حال بری پیش مامانت متوجه میشه پس اشک هاتو پاک کن
رفتیم و سوار ماشین شدیم،سعی میکردم به خودم انرژی منفی ندم و گریه نکنم تا مامانم متوجه نشه
رسیدیم خونه و اشک هامو پاک کردم و یه سلام کوتاهی کردم
سونگ مین:مامان ما خسته ایم میریم بخابیم فعلا
مامان:باشه عزیزم خوب بخابین شب خوش
سونگ مین:عاشقتم
دیگه هیچی نگفتم و رفتم بالا و لباسامو عوض کردم و رو تخت دراز کشیدم که دیدم جونگ کوک یهو اومد و پرید روم و گفت:هی نمیخای یه بوس مهمونم کنی خیلی وقته ها سونگ مین:چرا حالا یه بوسی بهت نشون بدم
فورا پرتش کردم رو تخت و نشستم روش و دستاشو با دستام بردم بالای سرش
سونگ مین:خب خوب بوسی بود حالا میخای چه کار کنی
جونگ کوک:اوم صبر کن بهت میگم
دیدم سرشو بالا اورد و شروع کرد به مک زدن لبام ،هرکاری کردم جداش کنم نشد که بشه
سونگ مین:هوف عجب سمجی هستی تو هیچ کس جلو دارت نمیشه
جونگ کوک:حالا دیدی تونستم بوست کنم
دستاشو گذاشت پشت کمرم و منو چسبوند به خودش و لبامو بوس میکرد
برم گردوند رو تخت و یه گاز محکم گرفتمش
سونگ مین:حالا دیدی حقته بگیر بخاب
با کلی دعوا سر بوس اخرش تو بغل هم خابمون برد ....
از خاب بلند شدم و ساعت رو چک کردم ،ساعت تقریبا ۱۱ شب بود دیدم جونگ کوک نیست ،یه نامه روی میز بود بازش کردم و خوندم
جونگ کوک:عزیزم ببخشید که انقدر بی خبر رفتم راستش نامجون زنگ و گفت جیهوپ تصادف کرده و حالش خوب نیست با عجله رفتم پیشش ببخشید از طرف عشقت جونگ کوک
تا تو نامه نوشته بود جیهوپ تصادف کرده سریع بلند شدم و لباسامو پوشیدم و رفتم به سمت بیمارستان .....
۵۶.۴k
۰۳ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.