〔مَردِ دیوونه ی مَن!〕
〔مَردِ دیوونه ی مَن!〕
#ᑭ𝖺𝗋𝗍_27
✽┄┅┄┅┄•🥂🌻 •┄┅┄┅┄✽
جداییشون خوب پیش رفت تا اینکه باران خودکشی کرد
سیگارمو تو دستم جابه جا کردم
دکتر گفت علایم حیاتیش زیاده
و اینکه سرش و چند جای دیگش شکسته و خونریزی داره
ولی احتمال زنده موندنش بیشتره
با اون پودر نبضش میاد پایین و بدنش سرد میشه و فراموشی میگیره
اینطوری میتونم راحت تر به ذهنش نفوذ کنم و اونجور که دوست دارم بسازمش.!
این عالیه!
یه زن قوی که عاشق شوهر جدیدشه..
لبخند یه لحظه هم از روی لبم کنار نمی رفت.
دست هام و داخل جیب هام کردم و منتظر بهوش اومدنش تکیه از دیوار گرفتم...
*************
#آرسام
داشت با یکی دیگه میخندید
با خنده و دلبری بلند شد و براش رقصید...
صدای خنده هاش همه جا پیچیده بودم
میخواستم پاشم برم دنبالش
ولی پاهام جلو نمیرفت
انگار فلج شده بودم
نمیتونستم راه برم
صداش زدم∶ باران خانومم
ولی جواب نداد
انگار نشنید
✽┄┅┄┅┄•🥂🌻 •┄┅┄┅┄✽
#ᑭ𝖺𝗋𝗍_27
✽┄┅┄┅┄•🥂🌻 •┄┅┄┅┄✽
جداییشون خوب پیش رفت تا اینکه باران خودکشی کرد
سیگارمو تو دستم جابه جا کردم
دکتر گفت علایم حیاتیش زیاده
و اینکه سرش و چند جای دیگش شکسته و خونریزی داره
ولی احتمال زنده موندنش بیشتره
با اون پودر نبضش میاد پایین و بدنش سرد میشه و فراموشی میگیره
اینطوری میتونم راحت تر به ذهنش نفوذ کنم و اونجور که دوست دارم بسازمش.!
این عالیه!
یه زن قوی که عاشق شوهر جدیدشه..
لبخند یه لحظه هم از روی لبم کنار نمی رفت.
دست هام و داخل جیب هام کردم و منتظر بهوش اومدنش تکیه از دیوار گرفتم...
*************
#آرسام
داشت با یکی دیگه میخندید
با خنده و دلبری بلند شد و براش رقصید...
صدای خنده هاش همه جا پیچیده بودم
میخواستم پاشم برم دنبالش
ولی پاهام جلو نمیرفت
انگار فلج شده بودم
نمیتونستم راه برم
صداش زدم∶ باران خانومم
ولی جواب نداد
انگار نشنید
✽┄┅┄┅┄•🥂🌻 •┄┅┄┅┄✽
۹۹۸
۱۷ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.