〔مَردِ دیوونه ی مَن!〕
〔مَردِ دیوونه ی مَن!〕
#ᑭ𝖺𝗋𝗍_25
✽┄┅┄┅┄•🥂🌻 •┄┅┄┅┄✽
#چند_ساعت_قبل
#شروین
سیگارمو تو دستم جابه جا کردم و گفتم∶
_گفتی دکتر گفته به هوش میاد؟
_بستگی داره که..
یقشو گرفتم و کوبیدم به دیوار بیمارستان..
_نه دیگه نشد!!!
حتما باید بهوش بیاد وگرنه زندگیه تو و اون دکتر بی عرضتونو به آتیش میکشم..
با ترس یقشو از دستم آزاد کرد و گفت∶چشم آقا چشم..
سرمو تکون دادم
_آفرین همیشه همینقدر حرف گوش کن باش!
وقتی بهوش اومد میخوام یه کاری بکنی برام!
_چیکار آقا؟
پودر سفید و از جیبم در اوردم و تو کف دستش گذاشتم..
با تعجب گفت
_این دیگه چیه؟
نیشخندی زدم و با بی حوصلگی گفتم∶
سرت تو کار خودت باشه
وقتی علایم به هوش اومدن باران و دیدی از این پودر به خوردش میدی ، فهمیدی؟
_تا نفهمم چیه این کار و نمیکنم مسئولیت داره
✽┄┅┄┅┄•🥂🌻 •┄┅┄┅┄✽
#ᑭ𝖺𝗋𝗍_25
✽┄┅┄┅┄•🥂🌻 •┄┅┄┅┄✽
#چند_ساعت_قبل
#شروین
سیگارمو تو دستم جابه جا کردم و گفتم∶
_گفتی دکتر گفته به هوش میاد؟
_بستگی داره که..
یقشو گرفتم و کوبیدم به دیوار بیمارستان..
_نه دیگه نشد!!!
حتما باید بهوش بیاد وگرنه زندگیه تو و اون دکتر بی عرضتونو به آتیش میکشم..
با ترس یقشو از دستم آزاد کرد و گفت∶چشم آقا چشم..
سرمو تکون دادم
_آفرین همیشه همینقدر حرف گوش کن باش!
وقتی بهوش اومد میخوام یه کاری بکنی برام!
_چیکار آقا؟
پودر سفید و از جیبم در اوردم و تو کف دستش گذاشتم..
با تعجب گفت
_این دیگه چیه؟
نیشخندی زدم و با بی حوصلگی گفتم∶
سرت تو کار خودت باشه
وقتی علایم به هوش اومدن باران و دیدی از این پودر به خوردش میدی ، فهمیدی؟
_تا نفهمم چیه این کار و نمیکنم مسئولیت داره
✽┄┅┄┅┄•🥂🌻 •┄┅┄┅┄✽
۱.۲k
۱۷ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.