داستان جف قاتل

داستان جف قاتل
#پارت_دهم
منبع:سایت کریپی پاستا
مترجم و ویرایشگر: فیونا

جف پرسید: «چی انقدر خنده داره؟» کیث فندکی بیرون آورد و روشن کرد. او گفت: «چی خنده داره؟ این که خودت رو با سفیدکننده و الکل خیس کردی.» چشمان جف گشاد شد وقتی کیث فندک را به طرفش پرتاب کرد. به محض اینکه شعله به او برخورد کرد، شعله‌ها الکل موجود در ودکا را مشتعل کردند. در حالی که الکل او را می‌سوزاند، سفیدکننده پوستش را سفید کرد. جف جیغ وحشتناکی کشید و آتش گرفت. او سعی کرد آتش را خاموش کند اما فایده‌ای نداشت، الکل او را به جهنمی متحرک تبدیل کرده بود. او در راهرو دوید و از پله‌ها پایین افتاد. همه شروع به جیغ زدن کردند وقتی جف را دیدند که حالا مردی در حال سوختن بود و تقریباً مرده روی زمین افتاده بود. آخرین چیزی که جف دید مادرش و والدین دیگر بودند که سعی می‌کردند شعله را خاموش کنند. در آن لحظه او از حال رفت.

وقتی جف به هوش آمد، صورتش گچ گرفته بود. چیزی نمی‌دید، اما گچ را روی شانه‌اش و بخیه‌هایی را در تمام بدنش حس می‌کرد. سعی کرد بایستد، اما متوجه شد که لوله‌ای در بازویش است و وقتی سعی کرد بلند شود، افتاد و یک پرستار با عجله وارد شد.

او در حالی که او را به تختش برمی‌گرداند و لوله را دوباره وارد می‌کرد، گفت: «فکر نمی‌کنم هنوز بتونی از رختخواب بیرون بیایی.» جف همان‌جا نشسته بود، بدون هیچ دیدی، بدون هیچ تصوری از اطرافش. بالاخره، بعد از ساعت‌ها، صدای مادرش را شنید.

«عزیزم، حالت خوبه؟» او پرسید. جف نتوانست جواب بدهد، صورتش را پوشانده بود و نمی‌توانست صحبت کند. «اوه عزیزم، خبر خیلی خوبی دارم. بعد از اینکه همه‌ی شاهدان به پلیس گفتند که رندی به تلاش برای حمله به تو اعتراف کرده، آنها تصمیم گرفتند لیو را آزاد کنند.» این حرف باعث شد جف تقریباً از جا بپرد و در نیمه‌ی راه مکث کند و به یاد لوله‌ای که از بازویش بیرون آمده بود بیفتد. «او فردا آزاد می‌شود و بعد شما دو نفر می‌توانید دوباره با هم باشید.»

مادر جف، جف را در آغوش می‌گیرد و با او خداحافظی می‌کند. چند هفته‌ی بعد، هفته‌هایی بود که خانواده‌اش به ملاقات جف می‌رفتند. سپس روزی رسید که قرار بود بانداژهایش برداشته شود. همه‌ی اعضای خانواده‌اش آنجا بودند تا ببینند او چه شکلی خواهد شد. وقتی پزشکان بانداژها را از روی صورت جف باز می‌کردند، همه روی لبه‌ی صندلی‌هایشان خشکشان زده بود. آنها منتظر ماندند تا آخرین بانداژی که صورتش را پوشانده بود، تقریباً برداشته شود.

دکتر گفت: «بیایید به بهترین‌ها امیدوار باشیم.» او به سرعت پارچه را کنار زد و اجازه داد بقیه‌ی پارچه از روی صورت جف بیفتد.

ادامه دارد... .
دیدگاه ها (۲)

خیلی دوست دارم بدونم نظرتون راجب داستان ها چیه آیا از ترجمه ...

دازای اوسامو❤️‍🩹🖤

داستان جف قاتل#پارت_نهممنبع:سایت کریپی پاستامترجم و ویرایشگر...

داستان جف قاتل#پارت_هشتممنبع:سایت کریپی پاستامترجم و ویرایشگ...

black flower(p,317)

عشـق تحقیر شده 𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟒︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼⏜۪۪۪︵‌‌...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط