pt5
#pt5
_هی پرنسسم من منظوری نداشتم
سوفیا حرفی نزد کوک عینکشو در آورد به سمت دختر کوچولوش رفت و پشتش نشست و سرشو برد سمت صورتش
سوفیا سر کوک رو به عقب هول داد
+بولو اونور به خندیدنت ادامه بده
_کوچولوم من که نگفتم زشته
+ولی با خندیدنت منظورتو رسوندی من اونو با زحمت کیشیدم
_آخی کوچولویه لوس من
+نموخوام باهات قهلم
سوفیا سرشو به طرفه دیگه ای برگردوند
کوک سرشو تو گردن دخترکوچولو برد و بو میکشید
_چه بو خوبی میدی با اینکه خندیدم ولی اون قشنگ ترین نقاشی دنیا بود با اینکه خط خطی بود ولی برا من با ارزشه میدونی چرا؟
+چلا
کوک دستای سوفیا رو گرفت و نوازش کرد
_چون با این دستای نرم و لطیف کشیده شدن
+دالی لاست میگی یا فقط بلا این میگی باهات آشتی کنم؟
_راست میگم دختر کوچولوم حالا هم قهر نکن دوست داری قلب بابایی درد بگیره
+نه دلد نگیله اشتیم آشتی
_چقدر عالی حالا بیا باهم یه نقاشی قشنگ بکشیم
+واقعااااا؟آخجون
هردو شروع کردن نقاشی کشیدن و یه نقاشی خوشگل از خودشون کشیدن اون دوتا خودشونو کشیده بودن
سوفیا با ذوق دست میزد
+وایی بابایی خیلی خوجل شده خیلی دوسش دارم
_آره خیلی بیشترش کار تو بود دختر کوچولوم
سوفیا دستاشو تکون میداد از ذوق این عادت همیشش بود
_______
سوفیا با عجله به سمت خونه میرفت خیلی دیر کرده بود و مطمئنن کوک پوست سرشو میکنه سریع رفت خونه
`ای دختر کجا ول کردی رفتی میدونی ارباب چقدر ازتون عصبانی هستن
+وای آجوما کمک
`کاری از دستم بر نمیاد
سوفیا رفت سمت اتاق مشترک خودش و کوک کسی نبود که یهو در بسته شد
_خوش اومدی دخترکوچولو(بم)
سوفیا به طرف کوک برگشت و با دیدن چهره سرد و آروم کوک که همون آرامش بعد از طوفان بود مواجه شد این یعنی قرار بود ب.گا بره
#آرورا
#لایکوکامنت
_هی پرنسسم من منظوری نداشتم
سوفیا حرفی نزد کوک عینکشو در آورد به سمت دختر کوچولوش رفت و پشتش نشست و سرشو برد سمت صورتش
سوفیا سر کوک رو به عقب هول داد
+بولو اونور به خندیدنت ادامه بده
_کوچولوم من که نگفتم زشته
+ولی با خندیدنت منظورتو رسوندی من اونو با زحمت کیشیدم
_آخی کوچولویه لوس من
+نموخوام باهات قهلم
سوفیا سرشو به طرفه دیگه ای برگردوند
کوک سرشو تو گردن دخترکوچولو برد و بو میکشید
_چه بو خوبی میدی با اینکه خندیدم ولی اون قشنگ ترین نقاشی دنیا بود با اینکه خط خطی بود ولی برا من با ارزشه میدونی چرا؟
+چلا
کوک دستای سوفیا رو گرفت و نوازش کرد
_چون با این دستای نرم و لطیف کشیده شدن
+دالی لاست میگی یا فقط بلا این میگی باهات آشتی کنم؟
_راست میگم دختر کوچولوم حالا هم قهر نکن دوست داری قلب بابایی درد بگیره
+نه دلد نگیله اشتیم آشتی
_چقدر عالی حالا بیا باهم یه نقاشی قشنگ بکشیم
+واقعااااا؟آخجون
هردو شروع کردن نقاشی کشیدن و یه نقاشی خوشگل از خودشون کشیدن اون دوتا خودشونو کشیده بودن
سوفیا با ذوق دست میزد
+وایی بابایی خیلی خوجل شده خیلی دوسش دارم
_آره خیلی بیشترش کار تو بود دختر کوچولوم
سوفیا دستاشو تکون میداد از ذوق این عادت همیشش بود
_______
سوفیا با عجله به سمت خونه میرفت خیلی دیر کرده بود و مطمئنن کوک پوست سرشو میکنه سریع رفت خونه
`ای دختر کجا ول کردی رفتی میدونی ارباب چقدر ازتون عصبانی هستن
+وای آجوما کمک
`کاری از دستم بر نمیاد
سوفیا رفت سمت اتاق مشترک خودش و کوک کسی نبود که یهو در بسته شد
_خوش اومدی دخترکوچولو(بم)
سوفیا به طرف کوک برگشت و با دیدن چهره سرد و آروم کوک که همون آرامش بعد از طوفان بود مواجه شد این یعنی قرار بود ب.گا بره
#آرورا
#لایکوکامنت
۱۵.۷k
۲۶ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.