pt

#pt6
سوفیا خندید
+ددیییی
_صد دفع بهت نگفتم بهم نگو بابا(کم بلند)کودوم گوری بودی تا این موقع شب میدونی ساعت چنده بجا اینکه بشینی درس بخونی دنبال ولگردی؟ها؟(داد)سرتم‌ پایین ننداز
+ببخشید ک کوک لطفا سرم داد نزن به خدا هواسم به ساعت نبود
کوک نزدیک سوفیا شد هی عقب میرفت اما کوک بیشتر نزدیک میشد تا اینجا دخترک رو بین خودشو دیوار زندانی کرد
_وای به حالت اگه با پسر بگردی و من بفهمم
+چی؟نه نه پسر اصلا نیست
_تو چشام نگاه کن
دخترک تو چشا کوک نگاه کرد
+اممم فقط با یکی دوستم ولی ولی آنچنانی نیست
_بو سیگارم که میدی
+مال من نیست مال دوستامه به خدا
_نمیخوام هیچ پسری کنارت ببینم همین امشب باهاش قطع رابطه می‌کنی وگرنه کلامون می‌ره توهم و دفع دیگه همچین بویی ازت بفهمم تنبیه سختی در انتظارته
+اما ددی این خیلی زشته
_اون مهمه یا حرف من
+معلومه تو
_پس به حرفم گوش کن
و بعد از اتاق زد بیرون
+واقعا دلیل حساسیتاشو نمی‌فهمم مگه بابام نیست اوففف از قبلم حساس تر شده ولی الان باید از دلش در بیارم
سوفیا از اتاق بیرون رفت و به طرف اتاق کارش رفت دید مشغول کار کردنه نگاهی زیر چشمی به دخترک انداخت
+ددی(لحن کیوت) قهری؟
_کار دارم بعدا حرف می‌زنیم
سوفیا پرید سمت کوک و نشست رو پا کوک
+کوکی تو رو خدا ازم دلخور نشو
دخترک بلاخره اسمه کوک رو صدا کرد کوک به سوفیا نگاه کرد
+کوکی ناراحت میشما
ولی کوک خر نشد و سوفیا رو از رو پاش بلند کرد
_ بعدا حرف می‌زنیم
سوفیا با چهره ناراحت همونجا وایساد مثل وقتایی که کوک باهاش قهر میکرد شونه هاش خمیده شد و تو چشاش اشک جمع شد سوفیا از اتاق بیرون رفت درسته زیاده روی کرده ولی طاقت ناراحتیشو نداشت خواست خودشو سرگرم کارش کنه ولی نه نمیشد پوفی کشید و به طرف اتاقش رفت دخترک و دید که به پهلو خوابیده بود با قدمایه آروم نزدیک دخترک شد و روش خیمه زد و سرشو تو گردنش برد و لب زد
_یکی یدونه جونگ کوک ناراحت شده؟الان من باید ناراحت باشم ولی دارم نازتو میکشم
+نموخوام برو به کارت برس تو دوسم نداری دیگه
کوک از این حرف اخماش تو هم رفت سوفیا رو با سرعت برگردوند و صورتش رو با دستاش به طرف خودش برگردوند و نزدیک صورتش شد
_بار آخرت باشه همچین حرفی میزنی یا من میشنوم
+مگه دروغ میگم
_آره تو همه وجود منی همه وجودم
+اینو میگی دلم خوش باشه
_نه با تمام قلبم میگم خانوم کوچولو

#آرورا

#لایک‌وکامنت
دیدگاه ها (۳)

#pt7_من بخاطر خودت میگم خودت شغلمو میدونی میدونی چقدر دشمن د...

#pt8دخترک به بدن کوک نگاه کرد که متوجه زخم رو کنار شکم کوک ش...

#pt5_هی پرنسسم من منظوری نداشتم سوفیا حرفی نزد کوک عینکشو در...

#ناپدری #pt4نیمه های شب بود کوک با صدای دختر کوچولو که کنار ...

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۱۴

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط