سکوت تیرِ خلاصی بود کِ بعد فاصله ها ، روح را کشتُ،جسم را
سکوت تیرِ خلاصی بود کِ بعد فاصله ها ، روح را کشتُ،جسم را سرگردان میانِ قبرهایِ خالیِ احساساتِ دفنُ تجزیه شده رها کرد.
حال روزها میگذشتُ!
جسم رهسپارِ ثانیه ها،دلمشغولی هایِ کوچکُ،سختی هایِ سخت برایِ فراموشیِ روح مرده ، لابِ لایِ خنده های ِ بلندِ گمشدهُ، دلتنگی..
دستُ پامیزدُ!
بی هیچ هدفی در جاده هایِ پیچ در پیچِ زندگیِ بی هدف ترِ بعد مرگ روح میانِ خطوطِ ناموازیُ بی سرُ ته!
می دوید.
تا برسد بِ پایان!
پایان!
پایان
پن:حسش بربِ گشت.
تورو با هیچکی عوض نمیکنم اگِ کل دنیا بیان دورُ ورم شلوغ بشه سرم..♩
حال روزها میگذشتُ!
جسم رهسپارِ ثانیه ها،دلمشغولی هایِ کوچکُ،سختی هایِ سخت برایِ فراموشیِ روح مرده ، لابِ لایِ خنده های ِ بلندِ گمشدهُ، دلتنگی..
دستُ پامیزدُ!
بی هیچ هدفی در جاده هایِ پیچ در پیچِ زندگیِ بی هدف ترِ بعد مرگ روح میانِ خطوطِ ناموازیُ بی سرُ ته!
می دوید.
تا برسد بِ پایان!
پایان!
پایان
پن:حسش بربِ گشت.
تورو با هیچکی عوض نمیکنم اگِ کل دنیا بیان دورُ ورم شلوغ بشه سرم..♩
۱۳.۹k
۰۳ مرداد ۱۴۰۰