ℙ𝕒𝕣𝕥 ۵
ℙ𝕒𝕣𝕥 ۵
.از میون جمعیت گذشت و دختر رو بیرون عمارت داخل حیاط تنها گیر آورد.....
&این چه کاری بود؟....نگفتم جلب توجه نکن؟؟(داد)خوب کاری رو که بهت گفتم انجام ندی رو انجام دادی هان مین جی!
+من بهت گفته بودم دیگه نمیخوام توی اینجور جاها باشم!من برای این مراسم های لوس و سلطنتی ساخته نشدم بابا!
&تو دخترمی!! الان بیشتر هفده سال سن داری... باید کاری بکنم تا مثل من مجبور به پنهان کردن همه چیز نشی!
+ما قبلاً با هم حرف زدیم.....من نمیخوام با اون پسر خودشیرین مامانی ازدواج کنم!خودت داری میگی هفده سال...هفده سال سن زیادیه؟
&مجبورم نکن دوباره همه خاطرات رو مرور کنم مین جی!!
+چه اشکالی داره؟چرا زندگیتو مخفی میکنی بابا؟ من یه دخترم که الان نباید به دبیرستان بره ولی میره...به باله علاقه داشتم ولی اون اتفاق لعنتی نذاشت هدفمو دنبال کنم...پدرم یه پارچه فروش توی خیابون دونگسونگ کره ست ولی در اصل این واقعیت زندگیش نیست! میخوام کل دنیا بفهمن هویتت چیه!!
&هیشش!!ساکت باش!بهت گفتم درموردش حرف نزن....چرا به حرفم گوش نمیدی ها؟؟(داد)
+من میرم تا دیگه مجبور نباشی بهم گوش زد کنی چیکار کنم چیکار نکنم.....
سوار تاکسی وی آی پی توی حیاط شد و بغض توی گلوشو قورت داد....آدرس رو به راننده گفت و رفت سمت خونه...
مثل همیشه که وقتی کار اشتباهی انجام میداد و با پدرش بحث میکرد میرفت توی اتاق زیر شیروانی بازم اونجا بهترین نقطه ی امنش شد....دامن کرمی لباسشو با قیچی برید و تکه تکه کرد....
+تو که میدونستی....هق....تو که خبر داشتی چی قراره بشه....هق....پس برای چی بدنیام اوردید؟؟برای چی بزرگم کردید؟.....ازتون متنفرم....از همه ی کسایی که نمیذارن خود واقعیم باشم متنفرم!!(گریه)
شب رو همونجا کنار پنجره ی دایره ای شکل اتاق زیرشیروانی خوابش برد....پدرش نیومد بالا تا ارومش کنه...اون بیشتر از هر کس میدونست از بچگی تا الان خاطرات خوبی نداره و امشب همشون از جلوی چشمش رد شدن!
__________
&بلندشو!باید بری مدرسه...
بی حوصله لباساشو پوشید و کتاب هاشو گذاشت توی کیفش....امروز روز بارونی بود و توی این روز ها اجازه نداشت با دو چرخه بره مدرسه....تمام راه رو پیاده و با یه چتر رفت...چتر رو مثل بقیه ی بچه ها توی کمدش گذاشت و رفت سر کلاس....
(میدونستید هرکس نمره ی امتحان دیروزش پایین دوازده باشه باید تعهد بده؟)
((بازم قراره جلوی مامان باباهامون تعهد بدیم؟))
(اره....تازه کارنامه هارو هم امروز میدن!)
+قراره کلی غر بشنوم(زیرلب)
.از میون جمعیت گذشت و دختر رو بیرون عمارت داخل حیاط تنها گیر آورد.....
&این چه کاری بود؟....نگفتم جلب توجه نکن؟؟(داد)خوب کاری رو که بهت گفتم انجام ندی رو انجام دادی هان مین جی!
+من بهت گفته بودم دیگه نمیخوام توی اینجور جاها باشم!من برای این مراسم های لوس و سلطنتی ساخته نشدم بابا!
&تو دخترمی!! الان بیشتر هفده سال سن داری... باید کاری بکنم تا مثل من مجبور به پنهان کردن همه چیز نشی!
+ما قبلاً با هم حرف زدیم.....من نمیخوام با اون پسر خودشیرین مامانی ازدواج کنم!خودت داری میگی هفده سال...هفده سال سن زیادیه؟
&مجبورم نکن دوباره همه خاطرات رو مرور کنم مین جی!!
+چه اشکالی داره؟چرا زندگیتو مخفی میکنی بابا؟ من یه دخترم که الان نباید به دبیرستان بره ولی میره...به باله علاقه داشتم ولی اون اتفاق لعنتی نذاشت هدفمو دنبال کنم...پدرم یه پارچه فروش توی خیابون دونگسونگ کره ست ولی در اصل این واقعیت زندگیش نیست! میخوام کل دنیا بفهمن هویتت چیه!!
&هیشش!!ساکت باش!بهت گفتم درموردش حرف نزن....چرا به حرفم گوش نمیدی ها؟؟(داد)
+من میرم تا دیگه مجبور نباشی بهم گوش زد کنی چیکار کنم چیکار نکنم.....
سوار تاکسی وی آی پی توی حیاط شد و بغض توی گلوشو قورت داد....آدرس رو به راننده گفت و رفت سمت خونه...
مثل همیشه که وقتی کار اشتباهی انجام میداد و با پدرش بحث میکرد میرفت توی اتاق زیر شیروانی بازم اونجا بهترین نقطه ی امنش شد....دامن کرمی لباسشو با قیچی برید و تکه تکه کرد....
+تو که میدونستی....هق....تو که خبر داشتی چی قراره بشه....هق....پس برای چی بدنیام اوردید؟؟برای چی بزرگم کردید؟.....ازتون متنفرم....از همه ی کسایی که نمیذارن خود واقعیم باشم متنفرم!!(گریه)
شب رو همونجا کنار پنجره ی دایره ای شکل اتاق زیرشیروانی خوابش برد....پدرش نیومد بالا تا ارومش کنه...اون بیشتر از هر کس میدونست از بچگی تا الان خاطرات خوبی نداره و امشب همشون از جلوی چشمش رد شدن!
__________
&بلندشو!باید بری مدرسه...
بی حوصله لباساشو پوشید و کتاب هاشو گذاشت توی کیفش....امروز روز بارونی بود و توی این روز ها اجازه نداشت با دو چرخه بره مدرسه....تمام راه رو پیاده و با یه چتر رفت...چتر رو مثل بقیه ی بچه ها توی کمدش گذاشت و رفت سر کلاس....
(میدونستید هرکس نمره ی امتحان دیروزش پایین دوازده باشه باید تعهد بده؟)
((بازم قراره جلوی مامان باباهامون تعهد بدیم؟))
(اره....تازه کارنامه هارو هم امروز میدن!)
+قراره کلی غر بشنوم(زیرلب)
۴.۸k
۱۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.