fake kook
fake kook
part*⁴⁵
از خواب بلند شدم رفتم پایین
ا.ت: کجایی
جوابمو نداد
رفتم مامانم اونجا بود
ا.ت: مامان
م: ا.ت
ا.ت:تو اینجا چیکار میکنی
م: خواستم بگم پدربزرگت گفت که امشب بریم پیشش و جونگکوک هم بیاد چون پدرت همه چیزو تعریف کرده
ا.ت: مامان میتونستی زنگ بزنیا
م: ا.ت ناراحت شدی اومدم
ا.ت: نه مامان
م: خب من میرم خدافظ
ا.ت: خدافظ
کوک: با مامانت قهری؟
ا.ت: نه ولی ناراحتم
کوک: امشب بریم؟
ا.ت: اره
کوک: باشه قبلش بیا غذاتو بخور
ا.ت: باشه
یکم غذا خوردم
ا.ت: بسه دیگه
بلند شدم
کوک: ا.ت(باداد)
ا.ت: ترسوندیم چیه؟
کوک: بخور
ا.ت: نمیخوام
کوک: بدمزه بود؟
ا.ت: نه گشنم نیست
کوک: باید بخوری تو الان فکر نکن باید خودتو سیر کنی سه تا بچه هم هستن
ا.ت: نگو بهم
کوک: پس بخور
ا.ت: باشه میخورم
کوک: افرین
شب
ا.ت: این لباس خوبه
کوک: خوبه بریم
ا.ت: باشه
رفتیم و رسیدیم
ا.ت: استرس دارم
کوک: چرا استرس داری؟
ا.ت: میترسم
کوک: میترسی یا استرس داری؟
ا.ت: هردو
کوک: بریم داخل
رفتیم داخل
باهمه سلام کردیم و نشستیم
پ.ب: من وقت ندارم زیاد صحبت کنم ولی اینو میخوام بگم ا.ت تو فقط دو راه داری
ا.ت: چه راه هایی
پ.ب: اینکه بری با جونگکوک و بچت زندگی خوبی داشته و هیچوقت مارو نبینی یا اینکه با خانوادت باشی هیچوقت جونگکوک نبینی و بچتو بکشی
م: ا.ت معلومه مارو انتخاب میکنه
پ:اره معلومه ا.ت منتظریم بگو
پ.ب: ا.ت بگو
ا.ت: راستش منو ببخشید نمیتونم میخوام زندگیمو با جونگکوک ادامه بدم
همه نگاهشون اومد سمت من بلند شدم
ا.ت: بریم
جونگکوک بلند شد
کوک: ا.ت صبر کن
ا.ت: چیه
کوک: تا نرفتیم انتخابتو بکن
ا.ت: گفتم که انتخابم تویی
کوک: 😑یعنی بریم
ا.ت: اره
تهیونگ سریع اومد سمتمون
تهیونگ: ا.ت ا.ت برین سریع برین
ا.ت: چیشده
تهیونگ: پدرت خیلی عصبانی شده سریع برو
ا.ت: بریم کوک
رفتیم از اونجا بیرون
کوک: ا.ت خوبی؟
ا.ت: اره😑🙂
کوک: بریم خونه؟
ا.ت: اره نه بریم دور بزنیم
کوک: باشه
#کوک
#فیک
#سناریو
part*⁴⁵
از خواب بلند شدم رفتم پایین
ا.ت: کجایی
جوابمو نداد
رفتم مامانم اونجا بود
ا.ت: مامان
م: ا.ت
ا.ت:تو اینجا چیکار میکنی
م: خواستم بگم پدربزرگت گفت که امشب بریم پیشش و جونگکوک هم بیاد چون پدرت همه چیزو تعریف کرده
ا.ت: مامان میتونستی زنگ بزنیا
م: ا.ت ناراحت شدی اومدم
ا.ت: نه مامان
م: خب من میرم خدافظ
ا.ت: خدافظ
کوک: با مامانت قهری؟
ا.ت: نه ولی ناراحتم
کوک: امشب بریم؟
ا.ت: اره
کوک: باشه قبلش بیا غذاتو بخور
ا.ت: باشه
یکم غذا خوردم
ا.ت: بسه دیگه
بلند شدم
کوک: ا.ت(باداد)
ا.ت: ترسوندیم چیه؟
کوک: بخور
ا.ت: نمیخوام
کوک: بدمزه بود؟
ا.ت: نه گشنم نیست
کوک: باید بخوری تو الان فکر نکن باید خودتو سیر کنی سه تا بچه هم هستن
ا.ت: نگو بهم
کوک: پس بخور
ا.ت: باشه میخورم
کوک: افرین
شب
ا.ت: این لباس خوبه
کوک: خوبه بریم
ا.ت: باشه
رفتیم و رسیدیم
ا.ت: استرس دارم
کوک: چرا استرس داری؟
ا.ت: میترسم
کوک: میترسی یا استرس داری؟
ا.ت: هردو
کوک: بریم داخل
رفتیم داخل
باهمه سلام کردیم و نشستیم
پ.ب: من وقت ندارم زیاد صحبت کنم ولی اینو میخوام بگم ا.ت تو فقط دو راه داری
ا.ت: چه راه هایی
پ.ب: اینکه بری با جونگکوک و بچت زندگی خوبی داشته و هیچوقت مارو نبینی یا اینکه با خانوادت باشی هیچوقت جونگکوک نبینی و بچتو بکشی
م: ا.ت معلومه مارو انتخاب میکنه
پ:اره معلومه ا.ت منتظریم بگو
پ.ب: ا.ت بگو
ا.ت: راستش منو ببخشید نمیتونم میخوام زندگیمو با جونگکوک ادامه بدم
همه نگاهشون اومد سمت من بلند شدم
ا.ت: بریم
جونگکوک بلند شد
کوک: ا.ت صبر کن
ا.ت: چیه
کوک: تا نرفتیم انتخابتو بکن
ا.ت: گفتم که انتخابم تویی
کوک: 😑یعنی بریم
ا.ت: اره
تهیونگ سریع اومد سمتمون
تهیونگ: ا.ت ا.ت برین سریع برین
ا.ت: چیشده
تهیونگ: پدرت خیلی عصبانی شده سریع برو
ا.ت: بریم کوک
رفتیم از اونجا بیرون
کوک: ا.ت خوبی؟
ا.ت: اره😑🙂
کوک: بریم خونه؟
ا.ت: اره نه بریم دور بزنیم
کوک: باشه
#کوک
#فیک
#سناریو
۱۶.۱k
۰۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.