رمان آخرین بوسه🤤
رمان آخرین بوسه🤤
پارت چهارم...👇
رفتن سوار ماشین شدن تا برن شهربازی ، متین تو ذهنش:( این چه حرفی بود من زدم من بخوام به این ده ملیارد بدم که باید شرکتمو بفروشم پوففف)
رسیدن شهربازی،نیکا:( چرخ فلک میقام)
متین:( بریم سفینه)
نیکا:( نننننهههه میترسمممم)
متین:( اخی جوجه😅)
نیکا:( ایج)
متین:( ترسیدی دستمو بگیر)
نیکا:( عااا😐)
متین:( خب بریم😁؟)
نیکا:( باوشه ولی بعدش باید بریم چرخ و فلک)
متین:( حله بیا)
رفتن بلیط گرفتن بعد سوار سفینه شدن تا سفینه روشن شد و یکم حرکت کرد نیکا دست متینو محکم فشار داد و چشاشو بست🥹
متین:( ترسیدی؟)
نیکا:( نه بابا ترس چیه ، دارم سکته میکنمممم)
متین:( چیزی نمیشه چشاتو باز کن و حالشو ببر)
نیکا:( اگه پرت بشمپایین چیییی)
متین:( من بال در میارممیام نجاتت میدم😅)
نیکا:( چرت نگو)
سرعت سفینه بیشتر شد ، نیکا جیغ میزد و متین هم داشت پاره میشد😂
متین:( چتههه)
نیکا:( منن هنوز جوونمممم گناه دارممم جیغغغغغ)
متین:( الان تموم میشه انقد نترس)
نیکا:( تروخدا بسههه)
متین:( دستممممم! چقد فشار میدییی)
نیکا:( تقصیر خودتههه گفتی اگه ترسیدی دستمو بگیرررر)
متین:( گفتم بگیر نگفتم که له کن)
سفینه سرعتش داشت کم میشد . کم کم سفینه وایستاد ، نیکا سریع رفت بیرون سفینه😅
متین هم یکم بعد رفت ، نیکا:( خفت میکنمممم)
متین فرار کرد نیکا هم پشتش میرفت تا بگیرتش😂
پنج دقیقه داشتن از این طرف به اون طرف میدویدن ، نیکا وایستاد ، نیکا:( بسح ، خسته شدمم حال ندرمم)
متین:( هع دیدی کم اوردی😁)
نیکا:( گامشو)
متین:( پوفف ، بستنی میقولی؟)
نیکا:( کاکائویی ماخام)
متین:( نه هم نمیگی)
نیکا:( خا نمخام😒)
متین:( بیا ببینم خودتو لوس نکن)
نیکا:( پس دوتا میخوام😃)
متین:( اصن بستنی فروشی رو برات میخرم ، خوبه؟🙂)
نیکا :(😅)
متین:( خب بریم)
بستنی گرفتن ، برا نیکا دوتا بستنی🥹
❤🩹اگه پارت بعدی رو میخوای لایکای این پارتو به ده برسون❤🩹
پارت چهارم...👇
رفتن سوار ماشین شدن تا برن شهربازی ، متین تو ذهنش:( این چه حرفی بود من زدم من بخوام به این ده ملیارد بدم که باید شرکتمو بفروشم پوففف)
رسیدن شهربازی،نیکا:( چرخ فلک میقام)
متین:( بریم سفینه)
نیکا:( نننننهههه میترسمممم)
متین:( اخی جوجه😅)
نیکا:( ایج)
متین:( ترسیدی دستمو بگیر)
نیکا:( عااا😐)
متین:( خب بریم😁؟)
نیکا:( باوشه ولی بعدش باید بریم چرخ و فلک)
متین:( حله بیا)
رفتن بلیط گرفتن بعد سوار سفینه شدن تا سفینه روشن شد و یکم حرکت کرد نیکا دست متینو محکم فشار داد و چشاشو بست🥹
متین:( ترسیدی؟)
نیکا:( نه بابا ترس چیه ، دارم سکته میکنمممم)
متین:( چیزی نمیشه چشاتو باز کن و حالشو ببر)
نیکا:( اگه پرت بشمپایین چیییی)
متین:( من بال در میارممیام نجاتت میدم😅)
نیکا:( چرت نگو)
سرعت سفینه بیشتر شد ، نیکا جیغ میزد و متین هم داشت پاره میشد😂
متین:( چتههه)
نیکا:( منن هنوز جوونمممم گناه دارممم جیغغغغغ)
متین:( الان تموم میشه انقد نترس)
نیکا:( تروخدا بسههه)
متین:( دستممممم! چقد فشار میدییی)
نیکا:( تقصیر خودتههه گفتی اگه ترسیدی دستمو بگیرررر)
متین:( گفتم بگیر نگفتم که له کن)
سفینه سرعتش داشت کم میشد . کم کم سفینه وایستاد ، نیکا سریع رفت بیرون سفینه😅
متین هم یکم بعد رفت ، نیکا:( خفت میکنمممم)
متین فرار کرد نیکا هم پشتش میرفت تا بگیرتش😂
پنج دقیقه داشتن از این طرف به اون طرف میدویدن ، نیکا وایستاد ، نیکا:( بسح ، خسته شدمم حال ندرمم)
متین:( هع دیدی کم اوردی😁)
نیکا:( گامشو)
متین:( پوفف ، بستنی میقولی؟)
نیکا:( کاکائویی ماخام)
متین:( نه هم نمیگی)
نیکا:( خا نمخام😒)
متین:( بیا ببینم خودتو لوس نکن)
نیکا:( پس دوتا میخوام😃)
متین:( اصن بستنی فروشی رو برات میخرم ، خوبه؟🙂)
نیکا :(😅)
متین:( خب بریم)
بستنی گرفتن ، برا نیکا دوتا بستنی🥹
❤🩹اگه پارت بعدی رو میخوای لایکای این پارتو به ده برسون❤🩹
۵.۵k
۱۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.