رمان آخرین بوسه🤤
رمان آخرین بوسه🤤
پارت پنجم...👇
نیکا:( جیغغغ ذوققق بشتنییی)
متین:( فدای ذوق کردنات')
نیکا:( نشی بمونی🥲)
متین:( اخه مگه میشه نشد؟)
نیکا:(😅)
متین:( امم شب کجا بریم؟😁)
نیکا:( دیگه شب میرم خونه)
متین:( نه نه منظورم برا شام)
نیکا:( نه دیگه میرم خونمون زحمتت نمیدم)
متین:( تعارف نداریم )
نیکا:( باوشه میام)
متین:( افری )
نیکا:( چرخ و فلک نبردیم😠)
متین:( باش میبرمت عصبانی نشو😂)
نیکا:( افلین پشل خوب)
متین:( مثل جوجه صورتیا میمونی ،جیک جیک کن😅)
نیکا:( قودقوداااا من خلوشم)
متین :( عه من مرغم؟😂)
نیکا:( نه تو کلاغی)
متین:( چرا کلاغ😐😂)
نیکا:( لباشات شیاهه)
متین:( خب تو میگی چه رنگی بپوشم😅)
نیکا:( صورتییی)
متین:( چش😅❤🩹)
نیکا ناخداگاه داشت با متین صمیمی میشد و متین هم هر ثانیه عشقش به نیکا بیشتر....
بستنیشونو خوردن بعد سوار ماشین شدن ، متین:( چی میخوری جوجه؟)
نیکا:( پیتزا بقولیم)
متین:( حله )
متین رفت پیتزا خرد بعد رفتن تو ماشین...
نیکا:( کجا میریم؟)
متین:( سوپرایزه)
نیکا:( از سوپرایز خوشم نمیاددد بگووو)
متین:( یکم صبر کن بابا)
متین نیکا رو برد به یک خونه باغ بزرگ ، نیکا:( اینجا از خودته؟)
متین:( اوهوم پیاده شو)
پیاده شدن و رفتن داخل ، داخل باغ یک استخر خیلی بزرگ بود و کل باغ پر از درخت بود . یک خونه چوبی هم کنار باغ بود متین رفت از داخل خونه یک روفرشی اورد و کنار استخر پهن کرد و نشتین روی روفرشی و پیتزا میخوردن...
نیکا:( چند ساله میری سر کار؟)
متین:( هفت هشت سالی هست)
نیکا:( عاها ، تنها زندگی میکنی؟)
متین:( اوهوم )
نیکا:( زن و بچه نداری؟)
متین:( نه راحت از کسی خوشم نمیاد)
نیکا:( عه😕)
متین:( ولی با تو حال میکنم)
نیکا:( منم باهات حال میکنم🙂)
متین:( فدایت...)
پیتزا رو خوردن ، متین:( شنا بلدی؟)
نیکا:( من خودم کوسه دریام😂)
متین:( پس رو کن خودتو)
نیکا:( ینی چی؟)
متین بلند شد و پیراهنشو در اورد ، نیکا محو عضلات بدنش شده بود🤤
متین پرید تو استخر ، نیکا :( خره سرما میخورییی)
متین:( سرد نیس تو هم بیا)
نیکا:( نه من نمیام)
متین:( بیا لوس نکن خودتو)
نیکا:( خب دیگه لباس ندارم)
متین :( بیا لباس منو بپوش)
نیکا :( من برم لباسمو عوض کنم بیام🙂)
متین:( اوکی برو)
❤🩹اگه پارت بعدی رو میخوای لایکای این پارتو به ده برسون❤🩹
پارت پنجم...👇
نیکا:( جیغغغ ذوققق بشتنییی)
متین:( فدای ذوق کردنات')
نیکا:( نشی بمونی🥲)
متین:( اخه مگه میشه نشد؟)
نیکا:(😅)
متین:( امم شب کجا بریم؟😁)
نیکا:( دیگه شب میرم خونه)
متین:( نه نه منظورم برا شام)
نیکا:( نه دیگه میرم خونمون زحمتت نمیدم)
متین:( تعارف نداریم )
نیکا:( باوشه میام)
متین:( افری )
نیکا:( چرخ و فلک نبردیم😠)
متین:( باش میبرمت عصبانی نشو😂)
نیکا:( افلین پشل خوب)
متین:( مثل جوجه صورتیا میمونی ،جیک جیک کن😅)
نیکا:( قودقوداااا من خلوشم)
متین :( عه من مرغم؟😂)
نیکا:( نه تو کلاغی)
متین:( چرا کلاغ😐😂)
نیکا:( لباشات شیاهه)
متین:( خب تو میگی چه رنگی بپوشم😅)
نیکا:( صورتییی)
متین:( چش😅❤🩹)
نیکا ناخداگاه داشت با متین صمیمی میشد و متین هم هر ثانیه عشقش به نیکا بیشتر....
بستنیشونو خوردن بعد سوار ماشین شدن ، متین:( چی میخوری جوجه؟)
نیکا:( پیتزا بقولیم)
متین:( حله )
متین رفت پیتزا خرد بعد رفتن تو ماشین...
نیکا:( کجا میریم؟)
متین:( سوپرایزه)
نیکا:( از سوپرایز خوشم نمیاددد بگووو)
متین:( یکم صبر کن بابا)
متین نیکا رو برد به یک خونه باغ بزرگ ، نیکا:( اینجا از خودته؟)
متین:( اوهوم پیاده شو)
پیاده شدن و رفتن داخل ، داخل باغ یک استخر خیلی بزرگ بود و کل باغ پر از درخت بود . یک خونه چوبی هم کنار باغ بود متین رفت از داخل خونه یک روفرشی اورد و کنار استخر پهن کرد و نشتین روی روفرشی و پیتزا میخوردن...
نیکا:( چند ساله میری سر کار؟)
متین:( هفت هشت سالی هست)
نیکا:( عاها ، تنها زندگی میکنی؟)
متین:( اوهوم )
نیکا:( زن و بچه نداری؟)
متین:( نه راحت از کسی خوشم نمیاد)
نیکا:( عه😕)
متین:( ولی با تو حال میکنم)
نیکا:( منم باهات حال میکنم🙂)
متین:( فدایت...)
پیتزا رو خوردن ، متین:( شنا بلدی؟)
نیکا:( من خودم کوسه دریام😂)
متین:( پس رو کن خودتو)
نیکا:( ینی چی؟)
متین بلند شد و پیراهنشو در اورد ، نیکا محو عضلات بدنش شده بود🤤
متین پرید تو استخر ، نیکا :( خره سرما میخورییی)
متین:( سرد نیس تو هم بیا)
نیکا:( نه من نمیام)
متین:( بیا لوس نکن خودتو)
نیکا:( خب دیگه لباس ندارم)
متین :( بیا لباس منو بپوش)
نیکا :( من برم لباسمو عوض کنم بیام🙂)
متین:( اوکی برو)
❤🩹اگه پارت بعدی رو میخوای لایکای این پارتو به ده برسون❤🩹
۷.۲k
۱۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.