((دوریاکی کوچولو ))
((دوریاکی کوچولو ))
part 4
________________________________________________________
رفتم تو تخت خوابم و بالشتم و بغل کردم مایکی تو ذهنم بود نمیتونستم بخوابم چون انقدر به مایکی فکر میکردم خواب و کلا فراموش کرده بودم
(از زبان مایکی )
+چرا کیساکی و هانما باهاش حرف زدن؟ چرا نزدیک دوریاکیم شدن؟ هرچی که هست اجازه نمیدم جنس مخالف نزدیکش بشه یا حرفی بزنه اون فقط ماله منه.(زمزمه )
همینطور با خودم حرف میزدم حس کردم کسی بغلم کرده دیدم اجیمه که مثله بچه اومده بغلم
+ ابجی جونم چیشده نصف شبی اومدی بغلم؟
♡- میترسم
+ اشکال نداره میتونی شب پیشم بخوابی (وویییییییی دوباره گلبم اکلیلی🥹🥹🥹🥹)
♡- شب بخیر داداشی
+ شب بخیر اجی
همینطور چشام خسته شد و بستمشون خوابم برد
صبح شد دیدم ابجیم اما درحال درست کردن صبحانست یک نون برداشتم و خامه زدم روش و خوردم سریع اماده شدم و پیاده از خونه اومدم بیرون و رفتم خونه ا/ت و زنگ زدم گه جواب نداد بعد دیدم دستای یکی پشت سرم حلقه شد
_ چطوری مایکی؟
+ ا/ت کجا بودی؟
_ خرید بودم میگم میتونی کمکم کنی؟
+ باشد دوریاکی کوچولوم
ا/ت کوچولوم دره خونه رو باز کرد و کفشامونو دراوردیم و رفتیم توی اشپز خانه همه چیز با مرتب و نظم چیده شده بود و دهنم وا بود بعد دوریاکیم پلاستیک هارو بزاره بالا گفتم
+ کمرت درد میگیره خودم میزارمش
_ مایکی نمیخواد به...
نزاشتم حرفشو ادامه بده و گفتم
+ من میزارم تو نمیخواد بلند کنی چون نمیخوام به کمره دوریاکی کوچولوم اسیب ببینه.
_ باشد (لبخند تو دل برو 🦋🦋🌿🌿)
کارارو انجام دادیم و نشستیم روی کاناپه دوریاکیم و بغلم کردم و درحال تماشای تلویزیون بودیم که گوشبم زنگ خورد دیدم دراکنه جواب دادم
+ سلام.... چی..... باشد میام
و بعدش قطع کردم به ا/ت گفتم
+ من میرم و یک کار مهم پیش اومده......
]≤ [][][][][][][][]]] 0000000000000000000000000000000
تموم شد
به خدا یک لایکی بزن برو خیلی سختهههههههه
تموم شد خدافظ تا پارت بعد
part 4
________________________________________________________
رفتم تو تخت خوابم و بالشتم و بغل کردم مایکی تو ذهنم بود نمیتونستم بخوابم چون انقدر به مایکی فکر میکردم خواب و کلا فراموش کرده بودم
(از زبان مایکی )
+چرا کیساکی و هانما باهاش حرف زدن؟ چرا نزدیک دوریاکیم شدن؟ هرچی که هست اجازه نمیدم جنس مخالف نزدیکش بشه یا حرفی بزنه اون فقط ماله منه.(زمزمه )
همینطور با خودم حرف میزدم حس کردم کسی بغلم کرده دیدم اجیمه که مثله بچه اومده بغلم
+ ابجی جونم چیشده نصف شبی اومدی بغلم؟
♡- میترسم
+ اشکال نداره میتونی شب پیشم بخوابی (وویییییییی دوباره گلبم اکلیلی🥹🥹🥹🥹)
♡- شب بخیر داداشی
+ شب بخیر اجی
همینطور چشام خسته شد و بستمشون خوابم برد
صبح شد دیدم ابجیم اما درحال درست کردن صبحانست یک نون برداشتم و خامه زدم روش و خوردم سریع اماده شدم و پیاده از خونه اومدم بیرون و رفتم خونه ا/ت و زنگ زدم گه جواب نداد بعد دیدم دستای یکی پشت سرم حلقه شد
_ چطوری مایکی؟
+ ا/ت کجا بودی؟
_ خرید بودم میگم میتونی کمکم کنی؟
+ باشد دوریاکی کوچولوم
ا/ت کوچولوم دره خونه رو باز کرد و کفشامونو دراوردیم و رفتیم توی اشپز خانه همه چیز با مرتب و نظم چیده شده بود و دهنم وا بود بعد دوریاکیم پلاستیک هارو بزاره بالا گفتم
+ کمرت درد میگیره خودم میزارمش
_ مایکی نمیخواد به...
نزاشتم حرفشو ادامه بده و گفتم
+ من میزارم تو نمیخواد بلند کنی چون نمیخوام به کمره دوریاکی کوچولوم اسیب ببینه.
_ باشد (لبخند تو دل برو 🦋🦋🌿🌿)
کارارو انجام دادیم و نشستیم روی کاناپه دوریاکیم و بغلم کردم و درحال تماشای تلویزیون بودیم که گوشبم زنگ خورد دیدم دراکنه جواب دادم
+ سلام.... چی..... باشد میام
و بعدش قطع کردم به ا/ت گفتم
+ من میرم و یک کار مهم پیش اومده......
]≤ [][][][][][][][]]] 0000000000000000000000000000000
تموم شد
به خدا یک لایکی بزن برو خیلی سختهههههههه
تموم شد خدافظ تا پارت بعد
۱.۸k
۲۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.