part⁷²
part⁷²
بعد از مدتی در به طور کامل باز شد، و تا جایی که تونستم به دیوار چسبیدم.
اولین چیزی که جلوه گر بود اسلحه ای در دستای دست راست جئون بود ،،، اروم وارد اتاق شد و به اطراف نگاهی انداخت؛ با یک حرکت سریع درو بستم که برگشت به سمتم اما مجالی بهش ندادم و با خشاب کولتی در دست داشتم محکم تو سرش زدم؛ پخش زمین شد و شروع کرد به نالیدن ؛ پامو رو گردنش گذاشتم کمی فشار دادم و اروم شروع به صحبت کردم
+خونه ست؟
دست راست جئون: خودت... چی ...فکر ....میکنی؟* با ناله
پوزخندی زدم و اسلحه رو به سمتش گرفتم
+بعد از اینکه کشتمت بهش فکر میکنم
پام رو بیشتر روی گردنش فشار دادم که شروع به سرفه کرد، چهره اش سرخ شده بود و پامو چنگ میزد
دست راست: تو...ات...اق... کار...ش....مس..ته...ولم...کن* با سرفه
پامو از رو گردنش برداشتم . رو دو زانو نشستم و لبخندی زدم
+ممنون* با لبخند
تفنگ بادی رو از پشتم بیرون آوردم و تیری به گردنش زدم!
+ خوب بخوابی
اتمام ویو ات
دنی الان در امن ترین جا بود؛ <<در آغوش مادر>> مادری که حاضر بود تمام جهان رو بخاطرش بهم بریزه !
پله ها رو دوتا دوتا پایین میومد ؛ کوله ای که رو پشتش بود سنگینی میکرد و از طرف دیگه دنی که با چشم های درشت بهش خیره بود
خدمتکار ها همه متعجب بهش نگاه میکردن و یا میخواستن چیزی رو بهش بفهمونن ولی دختر اونقدر عجله داشت که از دست و پا زدن های خدمتکار ها گذشت
به طبقه همکف که رسید با سرعت به سمت در حرکت کرد! اما تا درو باز کرد با قامت جئون برخورد کرد
جئونی که مست نبود و چشم هایی که بهم دوخته شده بود .گریه های دنی شروع شد و نشونه ی خوبی نبود
دختر قدم هاش به سمت عقب کشیده میشد و در عوض قدم های جئون به سمت جلو
_ جایی میرفتی؟
الان زمانش بود....<<فرار>>
بعد از مدتی در به طور کامل باز شد، و تا جایی که تونستم به دیوار چسبیدم.
اولین چیزی که جلوه گر بود اسلحه ای در دستای دست راست جئون بود ،،، اروم وارد اتاق شد و به اطراف نگاهی انداخت؛ با یک حرکت سریع درو بستم که برگشت به سمتم اما مجالی بهش ندادم و با خشاب کولتی در دست داشتم محکم تو سرش زدم؛ پخش زمین شد و شروع کرد به نالیدن ؛ پامو رو گردنش گذاشتم کمی فشار دادم و اروم شروع به صحبت کردم
+خونه ست؟
دست راست جئون: خودت... چی ...فکر ....میکنی؟* با ناله
پوزخندی زدم و اسلحه رو به سمتش گرفتم
+بعد از اینکه کشتمت بهش فکر میکنم
پام رو بیشتر روی گردنش فشار دادم که شروع به سرفه کرد، چهره اش سرخ شده بود و پامو چنگ میزد
دست راست: تو...ات...اق... کار...ش....مس..ته...ولم...کن* با سرفه
پامو از رو گردنش برداشتم . رو دو زانو نشستم و لبخندی زدم
+ممنون* با لبخند
تفنگ بادی رو از پشتم بیرون آوردم و تیری به گردنش زدم!
+ خوب بخوابی
اتمام ویو ات
دنی الان در امن ترین جا بود؛ <<در آغوش مادر>> مادری که حاضر بود تمام جهان رو بخاطرش بهم بریزه !
پله ها رو دوتا دوتا پایین میومد ؛ کوله ای که رو پشتش بود سنگینی میکرد و از طرف دیگه دنی که با چشم های درشت بهش خیره بود
خدمتکار ها همه متعجب بهش نگاه میکردن و یا میخواستن چیزی رو بهش بفهمونن ولی دختر اونقدر عجله داشت که از دست و پا زدن های خدمتکار ها گذشت
به طبقه همکف که رسید با سرعت به سمت در حرکت کرد! اما تا درو باز کرد با قامت جئون برخورد کرد
جئونی که مست نبود و چشم هایی که بهم دوخته شده بود .گریه های دنی شروع شد و نشونه ی خوبی نبود
دختر قدم هاش به سمت عقب کشیده میشد و در عوض قدم های جئون به سمت جلو
_ جایی میرفتی؟
الان زمانش بود....<<فرار>>
۲۳.۹k
۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.