Pt
𝑫𝒊𝒍𝒆𝒎𝒎𝒂 𝒍𝒐𝒗𝒆 "Pt⁴¹"
شکمم تیری کشید و غورباقه درونش فریاد زد که مجبور شدم پاشم و برم سمت در...
گوشم رو به در چسبوندم صدای تلوزیون میومد!
خوشبختانه دستشویی کنار اتاق جییونگ بود و از سالن به اینجا اصلا دید نداشت...
وگرنه مثانه عزیزم همینجا وسط اتاق کار خودش رو میکرد...
آروم و بی صدا در اتاق رو باز کردم. واای داره میریزهههه... پاهامو بهم چسبوندم و دوییدم سمت دستشویی.
وقتی نشستم رو توالت فرنگی آخییییش بلندی از دهنم خارج شد.
اوففف داشتم میترکیدممم، به من قهر نیومده آیش بدنم یاری نمیکنه:/
تو آینه نگاهی به صورتم کردم و از wc خارج شدم.
رفتم سمت سالن و حس کردم همه نگاها رو من افتاد...
بی توجه رفتم سمت آشپزخونه که زنعمو منو دید.
زنعمو: آرااا بلاخره اومدی عزیرم؟! گرسنه ات نیست؟!
آرا: _چرا گرسنمه...
زنعمو: بشین اینجا که ماهم قراره شام بخوریممم.
لبخندی به روش زدم که شروع کرد میز رو چیدن... واااای ده..نم آب افتاد.
خرچنگ با سس سویا، گیمباپ، توفوی آب پز شده و کیمچییی!
به جرعت میتونم بگم معدم به شکمم چنگ انداخت.
مامان و بابا و جونسو و جییونگ و عمو و حای زن عمو روی میز جا گرفتن...
اما خبری از هیون نبود! یعنی نمیومد غذا بخوره؟!
وقتی همه شروع کردن غذا خوردن چاپستیک رو برداشتم و چند برش گیمباپ خوردم.
اشتهام کور شد... هعییی هیون خیلی لجبازه!
تو بشقاب خودم که تمیز مونده بود از همه جور غذا کمی کشیدم...
شکمم تیری کشید و غورباقه درونش فریاد زد که مجبور شدم پاشم و برم سمت در...
گوشم رو به در چسبوندم صدای تلوزیون میومد!
خوشبختانه دستشویی کنار اتاق جییونگ بود و از سالن به اینجا اصلا دید نداشت...
وگرنه مثانه عزیزم همینجا وسط اتاق کار خودش رو میکرد...
آروم و بی صدا در اتاق رو باز کردم. واای داره میریزهههه... پاهامو بهم چسبوندم و دوییدم سمت دستشویی.
وقتی نشستم رو توالت فرنگی آخییییش بلندی از دهنم خارج شد.
اوففف داشتم میترکیدممم، به من قهر نیومده آیش بدنم یاری نمیکنه:/
تو آینه نگاهی به صورتم کردم و از wc خارج شدم.
رفتم سمت سالن و حس کردم همه نگاها رو من افتاد...
بی توجه رفتم سمت آشپزخونه که زنعمو منو دید.
زنعمو: آرااا بلاخره اومدی عزیرم؟! گرسنه ات نیست؟!
آرا: _چرا گرسنمه...
زنعمو: بشین اینجا که ماهم قراره شام بخوریممم.
لبخندی به روش زدم که شروع کرد میز رو چیدن... واااای ده..نم آب افتاد.
خرچنگ با سس سویا، گیمباپ، توفوی آب پز شده و کیمچییی!
به جرعت میتونم بگم معدم به شکمم چنگ انداخت.
مامان و بابا و جونسو و جییونگ و عمو و حای زن عمو روی میز جا گرفتن...
اما خبری از هیون نبود! یعنی نمیومد غذا بخوره؟!
وقتی همه شروع کردن غذا خوردن چاپستیک رو برداشتم و چند برش گیمباپ خوردم.
اشتهام کور شد... هعییی هیون خیلی لجبازه!
تو بشقاب خودم که تمیز مونده بود از همه جور غذا کمی کشیدم...
- ۴.۹k
- ۰۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط