رمان همزاد
رمان همزاد
پارت۱۱۳
_یعنی تو الان اصلا خجالت نمیکشی ک بخوای ب مردم بگی همزاد داری؟
_نه معلومه نه آدرینا چون ماهور بود ک من همه چیو یادم اومداگه ماهور نبود متمعن باش من مثل الان نبودم..
لبخندی زدوگفت:ب هرحال من متمعن بودم داداشم تورو اون زمان عاشق خودش میکرد اگه چیزی یاد نمی اومد..
_اووو چ به داداشش هم متمعنه
حدود نیم ساعت چهل دقیقه ای کار موهام طول کشید ک آخر داد آدین در اومد ک بیاین بیرون انقدر نورو خوشکل نکنین امشب کلی پسر اونجاست..منو آدرینا هم از این حساسیتش ریز میخندیدم..
وقتی کارموهام تموم شد هی خودمو تو آینه نگاه میکردن ک ببینم خوب شدم یا ن نمیدونم چرایهو استرس گرفتم ازاینکه عکس العمل
آدین رو ببینم.بالاخره نور منو از آینه جدا کرد و درو باز کرد و اول خودش رفت ببرون و سریع درو بست و معلوم نبود زیرگوش آدین چی گفته بود ک آدین با حرص و داد خدانکنه ای گفت..
درو هم زمان باهم باز کردیم و توی چشمای هم خیره شدیم خیلی جذاب شده بود فکر نمیکردم با جلیقه انقدر جذاب میشد وگرنه نمیزاشتم ب پوشه..نگاه خیرشو روی پاهای برهنم احساس کردم با خجالت دستمو توی هم قلاب کردم و سرمو انداختم پایین و پاهامو روی هم کشیدم..دستشو روی موهام احساس کردم سرمو بلند کردم نگام توی چشمای خاصش افتاد.. قلبم شدید شروع کرد ب تپیدن..سرشو ب سمت گوشم بردو با عشق گفت:
_چقدر خوشگل شدی!! حالا با قلبم چیکار کنم ک آروم قرار نداره!
لبخندی نشست روی لبم و منم سرمو ب سمت گوشش بردم وبا صداقت و البته ترس گفتم:میترسم..آدین..ای کاش نمیگفتم جلیقه بپوشی..میتریم دخترا امشب..
حرفمو خودم حتا فکر کردن بهش هم ترسو توی دلم مینداخت.. آدین لاله گوشمو بوسید و گفت:
_جز تو امشب هیشکی توی دیدم نیست..
سرشو از گوشم فاصله دادو ب لبام نگاه کرد ک صدای آدرینا باعث شد توجمون بهش جلب بشه دستش چند تا کاور لباس بود و با لبخند شیطونی داشت نگامون میکرد و گفت:
_نوری بیا انتخاب کن کدومو بپوشم البته اگه سرت خلوته؟
وبعد با چشماش ب آدین نشونه زد لبمو گاز گرفتم و دست آدین ک میخواست دور کمرم حلقه بشه ولی با صدای آدرینا خشک تو هوا مونده بود رو نیشگونی گرفتم و سرزنش گر نگاش کردم ک بوسی برم فرستاد وای خدا این آدم بشو نیست..سریع همینطور ک ب سمت اتاق آدرینا میرفتم گفتم؛
_دارم میام عزیزم معلومه سرم خلوته..
آدرینا ی نگاهی ب آدرین کرد و با همون لبخندشیطون گفت:
_بله چ جور سرت خلوته
زیر لب اسمشو صدا زدم ک خنده ای کرد و وارد اتاق شدیم..ب سختی واسه آدرینا ی پیراهن دکلته کوتاه سفید مشکی انتخاب کردیم..آدرینا موهاشو دم اسبی بسته بود و آرایش دخترونه جذابی کرده بود ک ب خواسته من ی سایه مشکی خوشکل زد..خیلی ناز شده بود و معلوم بود فکرش درگیر اشکان بود ک اون چیکار کرده..
پارت۱۱۳
_یعنی تو الان اصلا خجالت نمیکشی ک بخوای ب مردم بگی همزاد داری؟
_نه معلومه نه آدرینا چون ماهور بود ک من همه چیو یادم اومداگه ماهور نبود متمعن باش من مثل الان نبودم..
لبخندی زدوگفت:ب هرحال من متمعن بودم داداشم تورو اون زمان عاشق خودش میکرد اگه چیزی یاد نمی اومد..
_اووو چ به داداشش هم متمعنه
حدود نیم ساعت چهل دقیقه ای کار موهام طول کشید ک آخر داد آدین در اومد ک بیاین بیرون انقدر نورو خوشکل نکنین امشب کلی پسر اونجاست..منو آدرینا هم از این حساسیتش ریز میخندیدم..
وقتی کارموهام تموم شد هی خودمو تو آینه نگاه میکردن ک ببینم خوب شدم یا ن نمیدونم چرایهو استرس گرفتم ازاینکه عکس العمل
آدین رو ببینم.بالاخره نور منو از آینه جدا کرد و درو باز کرد و اول خودش رفت ببرون و سریع درو بست و معلوم نبود زیرگوش آدین چی گفته بود ک آدین با حرص و داد خدانکنه ای گفت..
درو هم زمان باهم باز کردیم و توی چشمای هم خیره شدیم خیلی جذاب شده بود فکر نمیکردم با جلیقه انقدر جذاب میشد وگرنه نمیزاشتم ب پوشه..نگاه خیرشو روی پاهای برهنم احساس کردم با خجالت دستمو توی هم قلاب کردم و سرمو انداختم پایین و پاهامو روی هم کشیدم..دستشو روی موهام احساس کردم سرمو بلند کردم نگام توی چشمای خاصش افتاد.. قلبم شدید شروع کرد ب تپیدن..سرشو ب سمت گوشم بردو با عشق گفت:
_چقدر خوشگل شدی!! حالا با قلبم چیکار کنم ک آروم قرار نداره!
لبخندی نشست روی لبم و منم سرمو ب سمت گوشش بردم وبا صداقت و البته ترس گفتم:میترسم..آدین..ای کاش نمیگفتم جلیقه بپوشی..میتریم دخترا امشب..
حرفمو خودم حتا فکر کردن بهش هم ترسو توی دلم مینداخت.. آدین لاله گوشمو بوسید و گفت:
_جز تو امشب هیشکی توی دیدم نیست..
سرشو از گوشم فاصله دادو ب لبام نگاه کرد ک صدای آدرینا باعث شد توجمون بهش جلب بشه دستش چند تا کاور لباس بود و با لبخند شیطونی داشت نگامون میکرد و گفت:
_نوری بیا انتخاب کن کدومو بپوشم البته اگه سرت خلوته؟
وبعد با چشماش ب آدین نشونه زد لبمو گاز گرفتم و دست آدین ک میخواست دور کمرم حلقه بشه ولی با صدای آدرینا خشک تو هوا مونده بود رو نیشگونی گرفتم و سرزنش گر نگاش کردم ک بوسی برم فرستاد وای خدا این آدم بشو نیست..سریع همینطور ک ب سمت اتاق آدرینا میرفتم گفتم؛
_دارم میام عزیزم معلومه سرم خلوته..
آدرینا ی نگاهی ب آدرین کرد و با همون لبخندشیطون گفت:
_بله چ جور سرت خلوته
زیر لب اسمشو صدا زدم ک خنده ای کرد و وارد اتاق شدیم..ب سختی واسه آدرینا ی پیراهن دکلته کوتاه سفید مشکی انتخاب کردیم..آدرینا موهاشو دم اسبی بسته بود و آرایش دخترونه جذابی کرده بود ک ب خواسته من ی سایه مشکی خوشکل زد..خیلی ناز شده بود و معلوم بود فکرش درگیر اشکان بود ک اون چیکار کرده..
۲۰.۹k
۰۱ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.