*آبنبات شیرین من🪐
*آبنبات شیرین من🪐
پارت ۹
آت: ااااااااااااااااااااااا
چوهی: چرا داد میزنی سرمو بردی
آت: دیگه دارم دیوونه میشم از بس فکر کردم
نمی تونم به یکیشون جواب رد بدم
چوهی: خب به هردوتاشون جواب رد بده
آت: خب نمی تونم یکی رو دوست دارم ولی...
چوهی: آخه آخر باید که جواب بدی
آت: نمی دونم باید چیکار کنم
چو هی: آت بدو دیگه دیر میرسیم
ات: باشه دیگه اومدم
قرار بود به تولد همکلاسیمون بریم لباسم رو مرتب کردم( اسلاید بعد لباس) و راه افتادیم
توی راه فقط فکر می کردم کاش اونا نیان بدبخت میشممممم
به مهمونی رسیدیم هنوز نیامده بودن کاش نیان که همه جیغ و داد کردن وای حتما اومدن
بین جمعیت قایم میشدم که منو نبینن و هی خدا خدا می کردم
خدایا این دو تا منو نبینن شیرینی نذر میدم
ویو جونگ کوک:
چشمم دنبال ات بود هیچ جا پیداش نمی کردم
ویو ات:
خسته شدم از بس فرار کردم
داشتم نوشیدنی می خوردم
#: آت
نوشیدنی موند توی گلوم برگشتم جیمین رو دیدم
آت: بله ؟؟
جیمین: آت فکر هاتو کردی؟
آت: می دونی نمی تونم من نمی خوام کسی رو ناامید کنم
جیمین: عیب نداره بالاخره که باید جواب بدی نگران نباش دوستی هیچ کدوممون خراب نمی شه
خوب فکر هاتو بکن
آت: باشه
هعی خدا چرا منو توی این موقعیت قرار دادی؟؟
داشتم میرفتم که یه دختر به سمتم اومد
اومم ددستش لیوان پره پس می خواد روی من بریزه ها فکر می کنی نمی دونم
همینکه به سمتم اومد جاخالی دادم و دختره نوشیدنیش رو روی جونگ کوک ریخت
وای اون چرا دنبالم اومده
#: اوه ب. ببخشید جونگ کوک نمی خواستم اینجوری میشه
جونگ کوک: عیبی نداره میرم لباسمو عوض کنم
به طرفم اومد و در گوشم گفت: بیا اتاق پرو
آت: چرا؟
جواب نداد و رفت
آروم به اتاق پرو رفتم
اینجا واسه خودش یه اتاق بزرگه
داشتم نگاه می کردم که بدن لخت جونگ کوک رو دیدم
زود چشمام رو گرفتم
آت: من هیچییی ندیدم باور کن!
جونگ کوک: مگه من حرفی زدم؟
آت: نه اشتباه متوجه نشو
صدای قدم هاش رو میشنیدم
از پشت بغلم کرد
آت: هی نکن منحرف
جونگ کوک: هی خودت منحرفی من لباس پوشیدم
آت: عااا
جونگ کوک: میدونم فکراتو نکردی ولی من دوست دارم نمی تونم ازت بگزرم
آت: خب منم دوست دارم
جونگ کوک: چییی گفتی؟!!
وای اینو می خواستم توی ذهنم بگم
منو به طرف خودش برگردوند
جونگ کوک: راست می گی؟
آت: نه یعنی اره اممم
درو باز کردم می خواستم بدوئم که پام به پام گیر کرد
داشتم میوفتادم جونگ کوک از کمرم گرفت و منو به خودش چسبوند
جونگ کوک: لازم نیست ازم فرار کنی من مراقبتم
به هم نگاه می کردیم بهم نزدیک شد و لباش رو روی لبام گزاشت و شروع به بوسیدنم کرد
♡˖꒰ᵕ༚ᵕ⑅꒱꒰⑅ᵕ༚ᵕ꒱˖♡
پارت ۹
آت: ااااااااااااااااااااااا
چوهی: چرا داد میزنی سرمو بردی
آت: دیگه دارم دیوونه میشم از بس فکر کردم
نمی تونم به یکیشون جواب رد بدم
چوهی: خب به هردوتاشون جواب رد بده
آت: خب نمی تونم یکی رو دوست دارم ولی...
چوهی: آخه آخر باید که جواب بدی
آت: نمی دونم باید چیکار کنم
چو هی: آت بدو دیگه دیر میرسیم
ات: باشه دیگه اومدم
قرار بود به تولد همکلاسیمون بریم لباسم رو مرتب کردم( اسلاید بعد لباس) و راه افتادیم
توی راه فقط فکر می کردم کاش اونا نیان بدبخت میشممممم
به مهمونی رسیدیم هنوز نیامده بودن کاش نیان که همه جیغ و داد کردن وای حتما اومدن
بین جمعیت قایم میشدم که منو نبینن و هی خدا خدا می کردم
خدایا این دو تا منو نبینن شیرینی نذر میدم
ویو جونگ کوک:
چشمم دنبال ات بود هیچ جا پیداش نمی کردم
ویو ات:
خسته شدم از بس فرار کردم
داشتم نوشیدنی می خوردم
#: آت
نوشیدنی موند توی گلوم برگشتم جیمین رو دیدم
آت: بله ؟؟
جیمین: آت فکر هاتو کردی؟
آت: می دونی نمی تونم من نمی خوام کسی رو ناامید کنم
جیمین: عیب نداره بالاخره که باید جواب بدی نگران نباش دوستی هیچ کدوممون خراب نمی شه
خوب فکر هاتو بکن
آت: باشه
هعی خدا چرا منو توی این موقعیت قرار دادی؟؟
داشتم میرفتم که یه دختر به سمتم اومد
اومم ددستش لیوان پره پس می خواد روی من بریزه ها فکر می کنی نمی دونم
همینکه به سمتم اومد جاخالی دادم و دختره نوشیدنیش رو روی جونگ کوک ریخت
وای اون چرا دنبالم اومده
#: اوه ب. ببخشید جونگ کوک نمی خواستم اینجوری میشه
جونگ کوک: عیبی نداره میرم لباسمو عوض کنم
به طرفم اومد و در گوشم گفت: بیا اتاق پرو
آت: چرا؟
جواب نداد و رفت
آروم به اتاق پرو رفتم
اینجا واسه خودش یه اتاق بزرگه
داشتم نگاه می کردم که بدن لخت جونگ کوک رو دیدم
زود چشمام رو گرفتم
آت: من هیچییی ندیدم باور کن!
جونگ کوک: مگه من حرفی زدم؟
آت: نه اشتباه متوجه نشو
صدای قدم هاش رو میشنیدم
از پشت بغلم کرد
آت: هی نکن منحرف
جونگ کوک: هی خودت منحرفی من لباس پوشیدم
آت: عااا
جونگ کوک: میدونم فکراتو نکردی ولی من دوست دارم نمی تونم ازت بگزرم
آت: خب منم دوست دارم
جونگ کوک: چییی گفتی؟!!
وای اینو می خواستم توی ذهنم بگم
منو به طرف خودش برگردوند
جونگ کوک: راست می گی؟
آت: نه یعنی اره اممم
درو باز کردم می خواستم بدوئم که پام به پام گیر کرد
داشتم میوفتادم جونگ کوک از کمرم گرفت و منو به خودش چسبوند
جونگ کوک: لازم نیست ازم فرار کنی من مراقبتم
به هم نگاه می کردیم بهم نزدیک شد و لباش رو روی لبام گزاشت و شروع به بوسیدنم کرد
♡˖꒰ᵕ༚ᵕ⑅꒱꒰⑅ᵕ༚ᵕ꒱˖♡
۱۴.۴k
۰۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.