وقتی میره سربازی ولی تو نمی دونی

*وقتی میره سربازی ولی تو نمی دونی.....

When she goes, she is a soldier, but you don't know......
part{3}× (اخر)


آت: آقای دو
دو: بله کاری داشتید با این همه عجله اومدین اینجا؟؟
آت : بله چطور تونستید جیهوپ رو تهدید کنید
دو: ببخشید چه تهدیدی؟
آت: تهدید اینکه از گروه حذفش کنید
دو: ولی چرا باید اینکارو کنم؟
آت: چون می خواستید تنهایی بره آمریکا
دو: ما نمی خواستیم جیهوپ رو به آمریکا بفرستیم خودشم تنهایی
آت: پس اون وقت جیهوپ چی می گفت؟
دو: نمی دونم شاید نخواسته شما رو نگران کنه
آت: نگران چی؟
دو: نگران رفتن به سربازیش
آت: چییییییی سربازیششششششششششش؟
دو: ام بله حیهوپ تازگی ها رفته سربازی بعد یک سال برمیگرده
بعد تلفنش رو در آورد و به من داد
به سایت نگاه کردم باورم نمی شد یعنی به من دروغ گفتن که می خواد بره آمریکا من اونارو می کشممممممممممممممم
تلفنو پرت کردم و از اونجا در اومدم
دو: هعی دوست دختر داشتن هم سخته ها
بدو بدو به طرف آموزشگاه رفتم درو باز کردم
همشون اونجا نبودن جین و شوگا نبودن به طرفشون رفتم
آت: چطور تونستید دروغ بگید!
تهیونگ: آت می دونیم ناراحتی ولی باید می‌رفت
آت: بقیه اعضا کجان؟
جیمین: اونا هم به سربازی رفتن
آت: آخه چرا پس با من خداحافظی نکردن
جونگ کوک: اونا باید ناراحت باشن که رفتن سربازی تو به جای اونا ناراحتی
آت: آه الان چیکار کنم؟
نامجون: هیچی مثل ما منتظر بازگشتشون باش

از اونجا در اومدم انگار هیچ چاره ای جز منتظر موندن ندارم

۱ سال بعد*
*مو هامو مرتب کردم لباس قشنگی پوشیدم ( اسلاید بعد لباس)
امروز قرار بود جیهوپ برگرده خیلی خوشحال بودم
با پسرا به ترمینال رفتیم
هرچقدر منتظر موندیم جیهوپ و جین و شوگا نیومدن
تهیونگ: بله بفرمایید
.........
چی گفتی؟
...........
نه باور نمیکنم
...........
باشه الان میایم
............
تلفنو قطع کرد
آت: چی شده؟
ته: انگار جیهوپ رو به بیمارستان بردن
یه لحظه قلبم وایساد
سوار ماشین شدیم مثل وحشیا رانندگی میکردم که زود تر برسم
رسیدیم بیمارستان به بخش عمل رفتم
شوگا و جین اونجا وایساده بودن
آت: جیهوپ کجاست؟
شوگا: داخل اتاق
رفتم داخل
پرستار : خانم نمی تونید بیاید داخل
همون لحظه منو انداختن بیرون دکتر اومد بیرون
آت: آقای دکتر ....
دکتر: متاسفم خانم خیلی بد صدمه دیده.
نمی دونستم چیکار کنم از بیمارستان دویدم بیرون
جلوی اشکام رو نمی تونستم بگیرم
به خیابون رفتم نزدیک بود یه ماشین بهم بزنه
که یکی از پشت منو کشید و بغلم کرد
به طرفش برگشتم اون هوبی بود
ویو جیهوپ:
قرار بود آت رو سوپرایز کنیم ولی اون از اونجا فرار کرد همه رفتیم بیرون که دیدم آت توی وسط خیابونه
زود رفتم و کشیدمش بغلم
جیهوپ: هی خنگه داشتیم شوخی میکردیم
آت: یعنی تو زنده ای؟
جیهوپ: معلومه تا با تو باشم من همیشه زندم
محکم بغلش کردم
همه دست و هورا میزدن


پایان*🧡
دیدگاه ها (۵)

*آبنبات شیرین منپارت ۱۰ ( آخر)❤️ویو جیمین: آت رفت بالا بهتره...

دختره خیلی کیوته 🥹 پسره هم خیلی جذابه🥲

*آبنبات شیرین من🪐پارت ۹ آت: اااااااااااااااااااااااچوهی: چرا...

*ابنبات شیرین من🌙پارت ۸ویو ات: توی راه مدرسه بودم که چند تا ...

نام فیک: عشق مخفیPart: 56ویو ات*م. چقد حسود شدی دختر*خندهروم...

جیمین فیک زندگی پارت ۶۱#

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط