رمان
#رمان
#عاشقانه
#مذهبی
رمان " تنهای من "
ادامه رمان ..
پارت 6
تا اینکه یه روز یه حسی بهم گفت بهش بگو دوست ندارم تا شاید دست بردارت بشه و من هم تصمیم گرفتم همین کارو انجام بدم .
من : سلام
تنها : سلام چطوری ؟
من : خوبم ، میخام یه چیزی رو بهت بگم نباید ناراحت بشی ، اگه جنبه شو داری تا بهت بگم وگرنه که هیچی .
تنها : سعی میکنم جنبه شو داشته باشم .
من : خوب ببین من یه حسم بهم میگه که یه نفر رو دوست دارم ولی اون نفر تو نیستی . ناراحت نشی ها ولی بهتره به این رابطه خاتمه بدیم .
تنها : درسته ک تو یه نفر دیگرو میخای ولی من بازم دست بردارت نمیشم .
من : هر جور راحتی ، و تنها افلاین شد.
با خودم فکر می کردم که شاید ناراحت بشه ، ولی انتظار این جوابو نداشتم دیگه . حالا باید چکار کنم ؟! من یه نفر رو از خودم رنجوندم . خدایا حلالم کن . اخه این چکاری بود من انجام دادم ، وایییییییی . داشتم دوونه میشدم که سریع بهش پیام دادم :
من : لطفا حلالم کن . واقعا منظور بدی نداشتم : نمی خاستم ناراحتت کنم ببخشید . و بعد از چند ساعت پیام امد :
تنها : اشکال نداره عزیزم خودتو ناراحت نکن .
با خودم گفتم حرفاش بهم دلگرمی میداد و باعث میشد احساس ارامش کنم . حتی الان که بهش گفتم دوسش ندارم بازم با خونسردی جوابم رو داد با اینکه میدونم حالش داغون بود .
***
تو دانشگاه داشتم کلافه میشدم از بس که از این و اون متلک شنیده بودم . وای که چقدر مردم ازارن .اخه به بقیه چکار دارین دیگه؟! ای بابا .
امروز تو دانشگاه یه دختر انقدر تحقیرم کرد که نتونستم جلو خودمو بگیرم و سریع از استاد اجازه گرفتم و از کلاس زدم بیرون . خوشبختاته کسی نبود که متوجه اشک و گریه من بشه . رفتم و روی نیمکت همیشگیم نشستم که بلافاصله اقای صداقتی اومد کنارم نشست . رومو اونطرف کردم که متوجه گریه م نشه . ولی فکر کنم فهمیده بود . بهم گفت : ..
ادامه دارد ...
اینم رمانم تقدیم به نگاه قشنگتون
امیدوارم لذت برده باشید
و لطفا لایک کنید و نظرات قشتنگتون رو هم بنویسید تا انرژی بگیرم و روزی دو پارت یا سه پارت براتون بزارم
#عاشقانه
#مذهبی
رمان " تنهای من "
ادامه رمان ..
پارت 6
تا اینکه یه روز یه حسی بهم گفت بهش بگو دوست ندارم تا شاید دست بردارت بشه و من هم تصمیم گرفتم همین کارو انجام بدم .
من : سلام
تنها : سلام چطوری ؟
من : خوبم ، میخام یه چیزی رو بهت بگم نباید ناراحت بشی ، اگه جنبه شو داری تا بهت بگم وگرنه که هیچی .
تنها : سعی میکنم جنبه شو داشته باشم .
من : خوب ببین من یه حسم بهم میگه که یه نفر رو دوست دارم ولی اون نفر تو نیستی . ناراحت نشی ها ولی بهتره به این رابطه خاتمه بدیم .
تنها : درسته ک تو یه نفر دیگرو میخای ولی من بازم دست بردارت نمیشم .
من : هر جور راحتی ، و تنها افلاین شد.
با خودم فکر می کردم که شاید ناراحت بشه ، ولی انتظار این جوابو نداشتم دیگه . حالا باید چکار کنم ؟! من یه نفر رو از خودم رنجوندم . خدایا حلالم کن . اخه این چکاری بود من انجام دادم ، وایییییییی . داشتم دوونه میشدم که سریع بهش پیام دادم :
من : لطفا حلالم کن . واقعا منظور بدی نداشتم : نمی خاستم ناراحتت کنم ببخشید . و بعد از چند ساعت پیام امد :
تنها : اشکال نداره عزیزم خودتو ناراحت نکن .
با خودم گفتم حرفاش بهم دلگرمی میداد و باعث میشد احساس ارامش کنم . حتی الان که بهش گفتم دوسش ندارم بازم با خونسردی جوابم رو داد با اینکه میدونم حالش داغون بود .
***
تو دانشگاه داشتم کلافه میشدم از بس که از این و اون متلک شنیده بودم . وای که چقدر مردم ازارن .اخه به بقیه چکار دارین دیگه؟! ای بابا .
امروز تو دانشگاه یه دختر انقدر تحقیرم کرد که نتونستم جلو خودمو بگیرم و سریع از استاد اجازه گرفتم و از کلاس زدم بیرون . خوشبختاته کسی نبود که متوجه اشک و گریه من بشه . رفتم و روی نیمکت همیشگیم نشستم که بلافاصله اقای صداقتی اومد کنارم نشست . رومو اونطرف کردم که متوجه گریه م نشه . ولی فکر کنم فهمیده بود . بهم گفت : ..
ادامه دارد ...
اینم رمانم تقدیم به نگاه قشنگتون
امیدوارم لذت برده باشید
و لطفا لایک کنید و نظرات قشتنگتون رو هم بنویسید تا انرژی بگیرم و روزی دو پارت یا سه پارت براتون بزارم
۳۳.۲k
۰۸ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.