همیشه وسط حرف هایم حواسم پرت میشود و میگویم چی داشتم می

همیشه وسط حرف هایم حواسم پرت میشود و میگویم " چی داشتم میگفتم؟ "
و دیگر هیچوقت یادم نمی آید که چه میخواستم بگویم، حتی اگر تمام حرف هایم را یادآوری کنند.
درد بی درمانیست فراموشیِ آینده...
فراموش کردن چیزی که قرار است اتفاق بیافتد
فراموش کردن حرف هایی که قرار است زده شود
فراموش کردن تمام مسیرهای پیش رویت و خیره ماندن به جاده‌ی طولانیِ پشت سرت که از آن گذشتی و دیگر راه برگشتی نداری...
درد عجیبی‌است جانم
این که مقصد را یادت نیاید و کسی هم منتظرت نباشد.
این که تمامت در گذشته و حالی که میگذرد باشد.
این که فراموش کنی فردایی هست و خودت را به این نیز میگذرد دلخوش کنی...
حالا که یادم هست برایت مینویسم عزیزم
دوست داشتنت زیباست،
داشتنت زیباست،
و تو همان فکری هستی که در میان تمام حرف هایم به سرم میزنی و حواسم را از آینده پرت میکنی.
تو همانی
فردا که آمدی دستم را بگیر و ادامه مسیر را یادم بیاور و ...
چی داشتم میگفتم؟
زودتر بیا جانم
که تو همانی
همان " چی داشتم میگفتمِ" میانِ تمام حرف هایم...
دیدگاه ها (۵)

با ما چه رفته است که خورشید مهرماندر زیر ابرهای کدورت نهان ش...

تو همانی ، همان‌عاشقی که همیشه ترس از دست دادن را داشتی. آنق...

بی تو به سامان نرسم ، ای سر و سامان همه توای به تو زنده همه ...

میتوانید درد هایتان را مخفی کنید تا بیشتر درد نکشید.که فریاد...

حالمان خوب است ، غم کم میخوریم کم که نه ، هر روز کم کم میخور...

رمان در میان موهای نقره ای«پارت اول»

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط