دنیای تاریک من (:
#دنیای_تاریک_من
پارت:16
رفت تو خونش و دید شیشه شکسته و یک سنگ که بهش نامه وصل شده افتاده خونش نامه رو باز کرد و بعد از خوندن بند آخر برگشت به پشت سرش و یک مرد سیاه پوش با سنگ زد تو سرش و بیهوش شد و گذاشتنش تو یک ون مشکی و بردن .
لینو از خواب بلند شدو و رفت شرکت و تا در و باز کرد گفت :
- هان ببین کی اومده دوست خو...بت
یعنی چی چرا نیومده امروز شرکت ؟
لینو چند بار به هان زنگ زدو برنداشت و با خودش گفت شاید خوابه دیگه نزدیکای غروب آفتاب بودو لینو هی خودکار و میزد به میز و به ساعت نگاه میکرد و نگران تر میشد
بلند شد و با عجله به سمت خونه ی هان رفت چند بار درو زد ولی باز نکرد
رفت عقب و محکم با پاش به در ضربه زدو درو باز کرد و وقتی رفت خونه واقعا شوک شد شیشه های شکسته رو زمین و سنگ و یک نامه که روش چند قطره خون بود ترسیدو نامه رو برداشت و خوند :
بهت هشدار داده بودم ولی تو گوش نکردی دیگه نمیتونم تحمل کنم هان کوچولو
دارم برای کشتنت لحظه شماری میکنم
چون میدونم لجباز تر از این حرف هایی به جای اینکه ماده رو بیاری خودتو میارم پیش خودم تا تو آزمایشگاه من درستش کنی چطوره ؟جالبه نه؟
به پشت سرت نگاه کن احمق .
لینو واقعا ترسید و نمیخواست هان رو از دست بده تنها کسی که باورش داشت و پشتش بودو اذیتش نمیکرد .
با عجله دوید سمت دوربین های کوچه همه ی اونا شکسته بودن به جز اونی که خودش گذاشته بود .
همون روزی که هان رو بعد از دیدن پدرش رسوند خونش به بادیگاردش زنگ زدو گفت که باید برای امنیت هان توی چراغ کوچه یک دوربین بزاره که هیچکس راجبش ندونه.
اون دوربین رو برداشت و بررسی کرد و شماره پلاک ماشین رو برداشت و با چند تا از بهترین هکر های شرکت مکان اون ماشین رو پیدا کرد و از بادیگاردش خواست تا تفنگشو بهش بده و دنبالش نیاد و به سمت اون مکان رفت .
وقتی رسید به یک شرکت متروکه ی دور از شهر از قطره های خون روی زمین فهمید که قطعا هان اونجاست و دوتا از نگهبانان رو از پشت زد و وارد اون شرکت شد
آروم آروم به سمت داخل رفت و با پشت تفنگ به سر چند تا نگهبان دیگه هم ضربه زد و سه نفر لینو رو دیدن و دویدن دنبالش ؛ لینو دوید و پشت یک دیوار قایم شد و اون سه نفر گمش کردن و رئیسشون داشت لینو رو با دوربین از بالا نگاه میکرد :
میدونستم میای کمک دوستت به خاطر همین اومدم این بالا حالا باید به مغزت شلیک کنم یا قلبت؟ هان به همین راحتیا فرمولو به من نمیده اما اگر تورو گرو بگیرم به قیمت جونت چی؟
بعد با تلفن به چند نفر گفت که هر جور شده لینو رو بیهوش کنن تا بگیرتش.
لینو خیلی خوب میتونه هر حرکت پشت سرش رو بفهمه پس سریع برگشت .
پارت:16
رفت تو خونش و دید شیشه شکسته و یک سنگ که بهش نامه وصل شده افتاده خونش نامه رو باز کرد و بعد از خوندن بند آخر برگشت به پشت سرش و یک مرد سیاه پوش با سنگ زد تو سرش و بیهوش شد و گذاشتنش تو یک ون مشکی و بردن .
لینو از خواب بلند شدو و رفت شرکت و تا در و باز کرد گفت :
- هان ببین کی اومده دوست خو...بت
یعنی چی چرا نیومده امروز شرکت ؟
لینو چند بار به هان زنگ زدو برنداشت و با خودش گفت شاید خوابه دیگه نزدیکای غروب آفتاب بودو لینو هی خودکار و میزد به میز و به ساعت نگاه میکرد و نگران تر میشد
بلند شد و با عجله به سمت خونه ی هان رفت چند بار درو زد ولی باز نکرد
رفت عقب و محکم با پاش به در ضربه زدو درو باز کرد و وقتی رفت خونه واقعا شوک شد شیشه های شکسته رو زمین و سنگ و یک نامه که روش چند قطره خون بود ترسیدو نامه رو برداشت و خوند :
بهت هشدار داده بودم ولی تو گوش نکردی دیگه نمیتونم تحمل کنم هان کوچولو
دارم برای کشتنت لحظه شماری میکنم
چون میدونم لجباز تر از این حرف هایی به جای اینکه ماده رو بیاری خودتو میارم پیش خودم تا تو آزمایشگاه من درستش کنی چطوره ؟جالبه نه؟
به پشت سرت نگاه کن احمق .
لینو واقعا ترسید و نمیخواست هان رو از دست بده تنها کسی که باورش داشت و پشتش بودو اذیتش نمیکرد .
با عجله دوید سمت دوربین های کوچه همه ی اونا شکسته بودن به جز اونی که خودش گذاشته بود .
همون روزی که هان رو بعد از دیدن پدرش رسوند خونش به بادیگاردش زنگ زدو گفت که باید برای امنیت هان توی چراغ کوچه یک دوربین بزاره که هیچکس راجبش ندونه.
اون دوربین رو برداشت و بررسی کرد و شماره پلاک ماشین رو برداشت و با چند تا از بهترین هکر های شرکت مکان اون ماشین رو پیدا کرد و از بادیگاردش خواست تا تفنگشو بهش بده و دنبالش نیاد و به سمت اون مکان رفت .
وقتی رسید به یک شرکت متروکه ی دور از شهر از قطره های خون روی زمین فهمید که قطعا هان اونجاست و دوتا از نگهبانان رو از پشت زد و وارد اون شرکت شد
آروم آروم به سمت داخل رفت و با پشت تفنگ به سر چند تا نگهبان دیگه هم ضربه زد و سه نفر لینو رو دیدن و دویدن دنبالش ؛ لینو دوید و پشت یک دیوار قایم شد و اون سه نفر گمش کردن و رئیسشون داشت لینو رو با دوربین از بالا نگاه میکرد :
میدونستم میای کمک دوستت به خاطر همین اومدم این بالا حالا باید به مغزت شلیک کنم یا قلبت؟ هان به همین راحتیا فرمولو به من نمیده اما اگر تورو گرو بگیرم به قیمت جونت چی؟
بعد با تلفن به چند نفر گفت که هر جور شده لینو رو بیهوش کنن تا بگیرتش.
لینو خیلی خوب میتونه هر حرکت پشت سرش رو بفهمه پس سریع برگشت .
۱.۶k
۲۹ فروردین ۱۴۰۳