دنیای تاریک من (:
#دنیای_تاریک_من
پارت :15
داشتم نگاه میکردم اومد و در و قفل کرد ولی من از پشت در همه ی حرف هاش رو شنیدم که میگفت :
عزیزم دیگه استرس نداشته باش خبر از این بهتر
موندم چجوری به لینو بگم
الان از تلفن زنگ زدن و گفتن که سوآ (مامان لینو که مرد ) تصادف کرده
من ناراحت نیستم نگران نباش
باید جشن بگیریم
با شنیدن این حرف های پدرم نابود شدم انگار تنها ترین موجود روی زمین بودم و کلی گریه کردم ،انقدر گریه کردم که پدرم برای اینکه ساکتم کنه منو تو اتاق حبس کردو بهم غذا و آب نداد.
حتی پدرم مراسم تشیع جنازه ی مادرم هم نیومد
اون ضربه ی آخری بود که میتونست بهم بزنه برای خورد شدنم .
اونموقع کل وقتمو سر بازی های کامپیوتری میگذروندم اون باعث میشد آروم تر بشم .
تصمیم گرفتم که قوی باشم یاد بگیرم و بعد از مدرسه به کار های نیمه وقت میرفتم و کلی زحمت کشیدم تا بتونم شرکت رو بزنم نمیخواستم از پول اون کسی که اسم خودشو گذاشته پدر آیندمو بسازم و بعد از اون خونه رفتم .
هان از خاطرات تلخ لینو واقعا ناراحت شده بود و دیدن اشک های دوستش براش واقعا سخت بود و نمیدونست چیکار کنه ، پس رفت سراغ پیانویی که لینو تو خونش داشت و شروع کرد به نواختن آهنگ و خوندن با لبخند .
لینو درحالیکه داشت اشکاشو پاک میکرد با صدای آهنگ سرش رو چرخوند وهان رو با خنده دید و رفت پیشش نشست و تو نواختن پیانو بهش کمک کرد .
بعد از کلی آهنگ خوندن شام سفارش دادن و نشستن فیلم ببینن
هان یک فیلم ترسناک گذاشت
و به لینو گفت که اگر جای ترسناک بود چشماشو میگیره اما کل فیلم اینکارو نکرد و به ترسیدن های لینو میخندید و یک سوسک پلاستیکی که با نخ نامرئی زیر میز گذاشته بود رو آروم تکون داد و روی دست لینو گذاشت که لینو از ترس ماهیتابه رو برداشت که بکوبونه تو دستش اشتباهی خورد به دست هانو دست هان ضرب دید و دردش گرفت و هان درحالی که داشت درد میکشید و لینو درد کشیدنش رو میدید از خنده منفجر شدن و صدای خنده هاشون همه جا رو پر کرده بود
هان با لینو خدافظی کردو رفت ، تو کوچه داشت میرفت و تو گوشی به لینو میگفت که دستش خوبه و نگران نباشه و به دکتر رفته .
داشت میرفت که حس کرد یکی پشتشه سرعتش رو زیاد کردو پیچید تو یک کوچه که دید دونفره تو کوچه وایسادن خواست برگرده ولی یکنفر دیگه پشتش بود از ترس هولش داد و دوید سمت خونش ولی وقتی برگشت کسی دنبالش نیومده بود پس رفت تو خونش و دید شیشه شکسته و یک سنگ که بهش نامه وصل شده افتاده خونش نامه رو باز کرد و ....
ادامه دارد😌
پارت :15
داشتم نگاه میکردم اومد و در و قفل کرد ولی من از پشت در همه ی حرف هاش رو شنیدم که میگفت :
عزیزم دیگه استرس نداشته باش خبر از این بهتر
موندم چجوری به لینو بگم
الان از تلفن زنگ زدن و گفتن که سوآ (مامان لینو که مرد ) تصادف کرده
من ناراحت نیستم نگران نباش
باید جشن بگیریم
با شنیدن این حرف های پدرم نابود شدم انگار تنها ترین موجود روی زمین بودم و کلی گریه کردم ،انقدر گریه کردم که پدرم برای اینکه ساکتم کنه منو تو اتاق حبس کردو بهم غذا و آب نداد.
حتی پدرم مراسم تشیع جنازه ی مادرم هم نیومد
اون ضربه ی آخری بود که میتونست بهم بزنه برای خورد شدنم .
اونموقع کل وقتمو سر بازی های کامپیوتری میگذروندم اون باعث میشد آروم تر بشم .
تصمیم گرفتم که قوی باشم یاد بگیرم و بعد از مدرسه به کار های نیمه وقت میرفتم و کلی زحمت کشیدم تا بتونم شرکت رو بزنم نمیخواستم از پول اون کسی که اسم خودشو گذاشته پدر آیندمو بسازم و بعد از اون خونه رفتم .
هان از خاطرات تلخ لینو واقعا ناراحت شده بود و دیدن اشک های دوستش براش واقعا سخت بود و نمیدونست چیکار کنه ، پس رفت سراغ پیانویی که لینو تو خونش داشت و شروع کرد به نواختن آهنگ و خوندن با لبخند .
لینو درحالیکه داشت اشکاشو پاک میکرد با صدای آهنگ سرش رو چرخوند وهان رو با خنده دید و رفت پیشش نشست و تو نواختن پیانو بهش کمک کرد .
بعد از کلی آهنگ خوندن شام سفارش دادن و نشستن فیلم ببینن
هان یک فیلم ترسناک گذاشت
و به لینو گفت که اگر جای ترسناک بود چشماشو میگیره اما کل فیلم اینکارو نکرد و به ترسیدن های لینو میخندید و یک سوسک پلاستیکی که با نخ نامرئی زیر میز گذاشته بود رو آروم تکون داد و روی دست لینو گذاشت که لینو از ترس ماهیتابه رو برداشت که بکوبونه تو دستش اشتباهی خورد به دست هانو دست هان ضرب دید و دردش گرفت و هان درحالی که داشت درد میکشید و لینو درد کشیدنش رو میدید از خنده منفجر شدن و صدای خنده هاشون همه جا رو پر کرده بود
هان با لینو خدافظی کردو رفت ، تو کوچه داشت میرفت و تو گوشی به لینو میگفت که دستش خوبه و نگران نباشه و به دکتر رفته .
داشت میرفت که حس کرد یکی پشتشه سرعتش رو زیاد کردو پیچید تو یک کوچه که دید دونفره تو کوچه وایسادن خواست برگرده ولی یکنفر دیگه پشتش بود از ترس هولش داد و دوید سمت خونش ولی وقتی برگشت کسی دنبالش نیومده بود پس رفت تو خونش و دید شیشه شکسته و یک سنگ که بهش نامه وصل شده افتاده خونش نامه رو باز کرد و ....
ادامه دارد😌
۱.۸k
۲۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.