رمانماهک پارت

#رمان_ماهک #پارت_132
ازین همه ریلکس بودنش حرصم گرفته بود.
بعد از ناهار دوباره مشغول خوندن شدم و نزدیکای عصر رفتم پایین و ارشو دیدم که تیپ فوق العاده شیکی زده بود و با عطرش دوش گرفته بود. با ابروی بالا بهش نگاه کردم لبخند سردی تحویلم داد و با گفتن خداحافظ به سمت در رفت.

زیر لب گفتم خدانگهدار و لیوان شیری واسه خودم ریختم و به اتاق برگشتم.

ساعت از یک شب گذشته بود و ارش هنوز نیومده بود گوشیشم جواب نمیداد.

روی مبلای توی سالن منتظرش نشسته بودم و خبری ازش نبود دراز کشیدم روی مبل و اروم اروم چشمام گرم شد.

آرش✍
ساعت یک و نیم رسیدم خونه و وقنی چراغ رو روشن کردم دیدم ماهک روی مبل خوابش برده. بلندش کردم و به اتاق بردمش و خابوندمش روی تخت.

ماهک✍
صبح که بیدار شدم خودمو روی تخت یافتم فهمیدم که دیشب اوردتم توی اتاق. سریع لباسامو تعویض کردم و رفتم پایین ارش پشت میر صبحونه نشسته بود. سلامی کردم و گفتم ارش چرا دیشب انقدر دیر اومدی خونه چرا گوشیتو جواب نمیدادی.

+ دیشب جایی کار داشتم و کارم طول کشید، گوشیم هم پیشم نبود متوجه نشدم زنگ زدی.

سری تکون دادم اونم خدافظی کوتاهی کرد و رفت.

وقتی برگشت خونه جعبه ی شکلات خوشگلی توی دستش بود با تعجب نگاهی به جعبه انداختم گفتم این از کجا اومده ارش؟ چند لحظه ای نگام کرد و با من منی گفت یکی از دوستام گرفته.

بدون اینکه چیزی بگم رومو برگردوندم و به اتاق مطالعم رفتم ازین رفتارای عجیبش عصبی شده بودم کتابمو با حرض پرت کردم توی دیوار و موهامو چنگ زدم.

آرش اومد داخل اتاق یه نگاهی به کتاب انداخت و یه نگاه به منو گفت چیزی شده ماهک؟

دستپاچه سرمو بالا اوردم، موهامو مرتب کردم و گفتم نه نه یه مطلب سختی توی کتاب بود متوجهش نمیشدم و یکم اعصابم خورد شد با تعجب سری تکون داد و گفت چی بود حالا اون مطلب سخت که اینجوری کلافه ت کرده؟

خاک بر سرم کنن حتی نمیدونسم چه کتابی رو پرت کردم اب دهنمو قورت دادم و گفتم هوم؟ جملشو تکرار کرد نگاهی به کتاب انداختم و دیدم کتاب ادبیاته!

اخه ادبیاتم مبحث سخت داره ای خدا این چه چرندی بود که گفتم چشمامو بستم و گفتم چیز مهمی نیس این تاریخ ادبیاتارو حفظ نمیشم.

〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
دیدگاه ها (۱۷)

#رمان_ماهک #پارت_133داشت توضیح میداد که چطور باید اون کوفتیا...

#رمان_ماهک #پارت_134ارش✍ ماهک جدیدا زیادی عصبی بنظر میرسه او...

#رمان_ماهک #پارت_131تمام تایمی که اونجا بودیم این دختر سعی د...

#رمان_ماهک #پارت_130سرشو پایین انداخت و با لحن مغمومی گفت کا...

Part ¹²⁹ا.ت ویو:مثل اینکه خودش بود..به داخل راهنمایش کردم..و...

Part ¹²⁷ا.ت ویو:با صدای جونگ کوک از فکر بیرون اومدم..ا.ت:چیز...

درخواستی🖤🩸🩸

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط