پارت ۴۴
#جانگکوک
با دهن باز فقط نگاش میکردم...انگار داشتن قلبمو فشار میدادن...
♡:م..من...من هیچی نمیفهمم...یعنی چی برمیگردیم خونمون...درسته ما نباید شمارو میبردیم خوابگاه ولی...ولی حال و روزتون خوب نبود...تو شک بودین...مینجی فقط گریه میکرد...نیانگ هیچی نمیگفت فقط زل زده بود به یجا...تو...توام که داشتی خودتو داغون میکردی...اگه یه ارمی واقعی باشی میدونی که رپمان هیونگ((تیکه کلام کوک:))) همیشه و همه جا نگران بقیس و زود عصبی میشه...من گفتم که نریم خوابگاه ولی گفت من یکاریش میکنم....
اینا ولشون کن...ولی من...من چی میشم...چجوری بخوابم....هنوز ۲۴ ساعت نشده که باهمیم....نمیشه من نمیزارم جایی بری...نه تو نه دخترا...ببین تهیونگ واقعا مینجی رو دوست داره....اون شب تو رستوران...ماتش برده بود...
جیهوپ شی... میدونی اون هیچوقت به هیچ دختری اینجوری نگاه نکرده بود...توی فنساین و فن میتینگا باهاشون صمیمی برخورد میکرد و میزاشت دستشو بگیرن و صورتشو لمس کنن....ولی طرز نگاهش واقعا فرق میکنه
منم که...من....فقط میتونم بگم با تمام وجودم عاشقتم...نمیدونم چجوری بدون تو باید ادامه بدم...
اگه شما نباشین میریزیم بهم...درسته باید مخفی بمونه...ولی نباید تموم شه
سرشو انداخته بود پایینو هیچی نمیگفت
#کایلا
نمیدونستم چی بگم...خوشحال بودم...واسه خودم واسه دخترا...ولی ناراحت بودم واسه کوکی و بقیه اعضا...سرمو انداختم پایین گیج گیج بودم
♡:نگام کن
سرمو اوردم بالا و تو چشاش زل زدم،
♡:نمیزارم ولم کنی....
◇:کوکیاااا...ما بازم همو میبینیم،قول میدم همه فن ساینا شرکت کنم حتی اگه توام نخوای من میام...همه کنسرتا ردیف اول بلیت میگیرم...درضمن من هر جاکه باشم.دو....
♡:نمیخوام کایلا....نممییییخوام....میخوام با تو بخوام با تو بیدار شم...باهم غذا بخوریم....وقتی خستم بیام بغلت کنم....من اینارو میخوام....و میدونم که تو منو به خاطر ایدل بودنم دوس نداری
پس دلیلی نداره همو تو کنسرتا ببینیم
ادامه پارت بعد♡
لایک کامنت♡
با دهن باز فقط نگاش میکردم...انگار داشتن قلبمو فشار میدادن...
♡:م..من...من هیچی نمیفهمم...یعنی چی برمیگردیم خونمون...درسته ما نباید شمارو میبردیم خوابگاه ولی...ولی حال و روزتون خوب نبود...تو شک بودین...مینجی فقط گریه میکرد...نیانگ هیچی نمیگفت فقط زل زده بود به یجا...تو...توام که داشتی خودتو داغون میکردی...اگه یه ارمی واقعی باشی میدونی که رپمان هیونگ((تیکه کلام کوک:))) همیشه و همه جا نگران بقیس و زود عصبی میشه...من گفتم که نریم خوابگاه ولی گفت من یکاریش میکنم....
اینا ولشون کن...ولی من...من چی میشم...چجوری بخوابم....هنوز ۲۴ ساعت نشده که باهمیم....نمیشه من نمیزارم جایی بری...نه تو نه دخترا...ببین تهیونگ واقعا مینجی رو دوست داره....اون شب تو رستوران...ماتش برده بود...
جیهوپ شی... میدونی اون هیچوقت به هیچ دختری اینجوری نگاه نکرده بود...توی فنساین و فن میتینگا باهاشون صمیمی برخورد میکرد و میزاشت دستشو بگیرن و صورتشو لمس کنن....ولی طرز نگاهش واقعا فرق میکنه
منم که...من....فقط میتونم بگم با تمام وجودم عاشقتم...نمیدونم چجوری بدون تو باید ادامه بدم...
اگه شما نباشین میریزیم بهم...درسته باید مخفی بمونه...ولی نباید تموم شه
سرشو انداخته بود پایینو هیچی نمیگفت
#کایلا
نمیدونستم چی بگم...خوشحال بودم...واسه خودم واسه دخترا...ولی ناراحت بودم واسه کوکی و بقیه اعضا...سرمو انداختم پایین گیج گیج بودم
♡:نگام کن
سرمو اوردم بالا و تو چشاش زل زدم،
♡:نمیزارم ولم کنی....
◇:کوکیاااا...ما بازم همو میبینیم،قول میدم همه فن ساینا شرکت کنم حتی اگه توام نخوای من میام...همه کنسرتا ردیف اول بلیت میگیرم...درضمن من هر جاکه باشم.دو....
♡:نمیخوام کایلا....نممییییخوام....میخوام با تو بخوام با تو بیدار شم...باهم غذا بخوریم....وقتی خستم بیام بغلت کنم....من اینارو میخوام....و میدونم که تو منو به خاطر ایدل بودنم دوس نداری
پس دلیلی نداره همو تو کنسرتا ببینیم
ادامه پارت بعد♡
لایک کامنت♡
۱۳.۶k
۲۹ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.