ارباب مغرورمن🤍
اربابمغرورمن🤍
#part_34
•••••••••••••••••••••
-ارسلانکاشی✨-
حاضر شدیم و منتظر دیانا موندم که وسایلاشو جمع کنه
یهو صدای نوتیفیکیشن گوشیم اومد
دیدم امیرخان پیام داده
اخمام ناخداگاه رفت توهم
امیر:برو شمال با زنت خوش بگذرون ولی دیانا واسه منه!
یعنی چی دیانا واسه منه؟یعنی اون از اول دیانارو میخواست؟
ارسلان:نمیزارم دستتم بهش بخوره حرومزاده
سرم تو گوشی بود که دیانا صدام زد
دیانا:ارسلان بریم
سرمو بالا آوردم و نگاش کردم
اخمام تبدیل شد به لبخند
+تو برو تو ماشین من وسایلارو میارم
-باشه
فکرم خیلی درگیر بود....پس واسه همین دست نمیکشید از این انتقام
وسایلارو گذاشتم تو ماشین و نشستم پشت فرمون
تو راه بودیم که دیانا دستشو رو دستم که روی دنده بود گذاشت
-ارسلان چیزی شده....چرا اخمات تو همه؟
لبخند تلخی زدم و گفتم
+نه چیزی نیس.....عه محراب اینا اونجان
-دیانارحیمی✨-
میدونستم یه مشکلی هست که بهم نمیگه
از ماشین پیاده شدیم و سلام کردیم
دیانا:بقیه کجان
محراب:اونا دیرتر میان من گفتم ما زودتر بریم که یذره خونه رو تمیز کنیم
ارسلان:مارو نوکر گیر اوردی؟
محراب:اره
ارسلان:خیلی بیشوری بخدا
محراب:شوخی کردم بابا نخور منو دارن میان
مهشاد:بسه حالا تا صب میخوان ادامه بدن....بریم
سوار ماشینامون شدیمو حرکت کردیم
تو راه قرار شد بریم رستوران واسه ناهار
#part_34
•••••••••••••••••••••
-ارسلانکاشی✨-
حاضر شدیم و منتظر دیانا موندم که وسایلاشو جمع کنه
یهو صدای نوتیفیکیشن گوشیم اومد
دیدم امیرخان پیام داده
اخمام ناخداگاه رفت توهم
امیر:برو شمال با زنت خوش بگذرون ولی دیانا واسه منه!
یعنی چی دیانا واسه منه؟یعنی اون از اول دیانارو میخواست؟
ارسلان:نمیزارم دستتم بهش بخوره حرومزاده
سرم تو گوشی بود که دیانا صدام زد
دیانا:ارسلان بریم
سرمو بالا آوردم و نگاش کردم
اخمام تبدیل شد به لبخند
+تو برو تو ماشین من وسایلارو میارم
-باشه
فکرم خیلی درگیر بود....پس واسه همین دست نمیکشید از این انتقام
وسایلارو گذاشتم تو ماشین و نشستم پشت فرمون
تو راه بودیم که دیانا دستشو رو دستم که روی دنده بود گذاشت
-ارسلان چیزی شده....چرا اخمات تو همه؟
لبخند تلخی زدم و گفتم
+نه چیزی نیس.....عه محراب اینا اونجان
-دیانارحیمی✨-
میدونستم یه مشکلی هست که بهم نمیگه
از ماشین پیاده شدیم و سلام کردیم
دیانا:بقیه کجان
محراب:اونا دیرتر میان من گفتم ما زودتر بریم که یذره خونه رو تمیز کنیم
ارسلان:مارو نوکر گیر اوردی؟
محراب:اره
ارسلان:خیلی بیشوری بخدا
محراب:شوخی کردم بابا نخور منو دارن میان
مهشاد:بسه حالا تا صب میخوان ادامه بدن....بریم
سوار ماشینامون شدیمو حرکت کردیم
تو راه قرار شد بریم رستوران واسه ناهار
۲.۴k
۲۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.