smile
smile
part6
ا/ت: شاید دوست نداشته باشه
میجون: تو خوبی؟
ا/ت: اره خوبم
میجون: حالا من میمونم یا نه؟
ا/ت: ببخشید که بهت میگفتم ولی تو الان یه میمون بامزه ای
میجون: خب توهم کوچولویی چون هنوز نیاز به من داری
کوک: اگه تو نبودی به کاران زنگ میزد
میجون: کی؟
کوک: هیچی ولش کن
میجون: هیچی جونگکوک ا/ت رو بگیر من برم یه تاکسی بگیرم الان میام
ا/ت: میجون خودش زرنگه تو چرا میای همچین چیزی میگی
کوک: اگه میخوای تا برم واقعیت بگم
ا/ت: اییی دستمو ول کن چرا اینقدر محکم میگیری خودم میتونم برم
دستمو ول کرد
رفتیم خونه
میجون: مامان خونست ولی اگه میخوای تا جونگکوک پیشت بمونه من کار دارم
ا/ت: نه لازم نکرده
میجون: خب باشه بریم جونگکوک
شب
تو اتاقم بود صدای درو شنیدم
رفتم بیرون
ا/ت: میجون بیا تو اتاقم میخوام باهات حرف بزنم
میجون: باشه
پ: بیاید شام بخورید کجا میرید
ا/ت: بعد میخوریم
میجون: بیا ببینم چی میگی؟
ا/ت:راستش این دوست تو چه مشکلی باهات داره
میجون: چی؟
ا/ت: چرا هرچی بهش میگی قبول میکنه بهش میگی که بیاد کتابخونه پیش من میاد میگی بیاد پیش من بمونه بازم چیزی نمیگه چرا باهات مهربونه ولی خیلی سرد صحبت میکنه
میجون: بیا بشین برات تعریف کنم من از وقتی که مدرسه میرفتم باهم دوست بودیم تنها دوستی که داشت من بودم خیلی خجالتی بود و همیشه پشت من قایم میشد سه سال پیش یه روز که خوابگاه بودیم شب بود اومد تا عصبانی سریع میره میخوابه صبح زود مامانش بهش زنگ میزنه شروع میکنه به دادزدن بهش و گوشیو قطع میکنه و میره خونه میبینه مامانش افتاده سریع میبرش بیمارستان مامانش از سه سال پیش تا الان بیهوش تو بیمارستانه و او با خودش فک میکنه که او اینکارو با مامانش کرده بخاطر همین او هیچ احساسی از سه سال پیش تا الان نشون نداده یعنی چیزی نبوده که حالشو خوب کنه بخاطر همین به هیچی نه نمیاره که پشیمون بشه یعنی البته به من چون با من صمیمی تره ما تو این سه سال ندیدیم بخنده یا حتی گریه کنه عصبانی بشه هیچی ازش ندیدیم حتی خواهرش و پدرش کلی بردنش پیش دکتر خوب نشده که نشده
ا/ت: اخی
میجون: داری گریه میکنی؟
ا/ت: خیلی ناراحت شدم
میجون: دیگه چیکار باید کرد توهم خیلی باهاش بد اخلاقی ها درست باهاش رفتار کن دیگه
ا/ت: باشه
میجون: بیا بریم شام بخوریم
ا/ت: نه من نمیخوام میخوام بخوابم
میجون: باشه
#فیک
#سناریو
part6
ا/ت: شاید دوست نداشته باشه
میجون: تو خوبی؟
ا/ت: اره خوبم
میجون: حالا من میمونم یا نه؟
ا/ت: ببخشید که بهت میگفتم ولی تو الان یه میمون بامزه ای
میجون: خب توهم کوچولویی چون هنوز نیاز به من داری
کوک: اگه تو نبودی به کاران زنگ میزد
میجون: کی؟
کوک: هیچی ولش کن
میجون: هیچی جونگکوک ا/ت رو بگیر من برم یه تاکسی بگیرم الان میام
ا/ت: میجون خودش زرنگه تو چرا میای همچین چیزی میگی
کوک: اگه میخوای تا برم واقعیت بگم
ا/ت: اییی دستمو ول کن چرا اینقدر محکم میگیری خودم میتونم برم
دستمو ول کرد
رفتیم خونه
میجون: مامان خونست ولی اگه میخوای تا جونگکوک پیشت بمونه من کار دارم
ا/ت: نه لازم نکرده
میجون: خب باشه بریم جونگکوک
شب
تو اتاقم بود صدای درو شنیدم
رفتم بیرون
ا/ت: میجون بیا تو اتاقم میخوام باهات حرف بزنم
میجون: باشه
پ: بیاید شام بخورید کجا میرید
ا/ت: بعد میخوریم
میجون: بیا ببینم چی میگی؟
ا/ت:راستش این دوست تو چه مشکلی باهات داره
میجون: چی؟
ا/ت: چرا هرچی بهش میگی قبول میکنه بهش میگی که بیاد کتابخونه پیش من میاد میگی بیاد پیش من بمونه بازم چیزی نمیگه چرا باهات مهربونه ولی خیلی سرد صحبت میکنه
میجون: بیا بشین برات تعریف کنم من از وقتی که مدرسه میرفتم باهم دوست بودیم تنها دوستی که داشت من بودم خیلی خجالتی بود و همیشه پشت من قایم میشد سه سال پیش یه روز که خوابگاه بودیم شب بود اومد تا عصبانی سریع میره میخوابه صبح زود مامانش بهش زنگ میزنه شروع میکنه به دادزدن بهش و گوشیو قطع میکنه و میره خونه میبینه مامانش افتاده سریع میبرش بیمارستان مامانش از سه سال پیش تا الان بیهوش تو بیمارستانه و او با خودش فک میکنه که او اینکارو با مامانش کرده بخاطر همین او هیچ احساسی از سه سال پیش تا الان نشون نداده یعنی چیزی نبوده که حالشو خوب کنه بخاطر همین به هیچی نه نمیاره که پشیمون بشه یعنی البته به من چون با من صمیمی تره ما تو این سه سال ندیدیم بخنده یا حتی گریه کنه عصبانی بشه هیچی ازش ندیدیم حتی خواهرش و پدرش کلی بردنش پیش دکتر خوب نشده که نشده
ا/ت: اخی
میجون: داری گریه میکنی؟
ا/ت: خیلی ناراحت شدم
میجون: دیگه چیکار باید کرد توهم خیلی باهاش بد اخلاقی ها درست باهاش رفتار کن دیگه
ا/ت: باشه
میجون: بیا بریم شام بخوریم
ا/ت: نه من نمیخوام میخوام بخوابم
میجون: باشه
#فیک
#سناریو
۲۶.۱k
۱۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.