part6:
part6:
تا باشد یروزی از بهشت برای ما
وقتی رسیدم دم خونه الای زنگو زدم و وقتی درو باز کرد محوش شدم یه پیرهن مردونه سفید پوشیده بود با شلوار بگ مشکی استیناشم تا زده بود چند تا از دکمه هاشو باز کرده بود موهاشم با ژل استایل کرده بود و گردنبندو دستبند انداخته بود و عطرش ادمو دیوونه میکرد خپیه تلخی عجیبی داشت که باعث میشد هر دختری حتی بخاطره عطرش نزدیکش بشه
الای: سلامم
ا/ت: عه...عع....عه سلام ببخشید
الای: میدونم همیشه خوشتیپم
با لحن جدی گفت انگار که تنها دختریه که خوشگله خب اره واقعا خوش استایله ولی انقدر مغروریت یکم زیادیه
الای: نمی خوای بیای تو؟
ا/ت: ممنون
رفتم داخل خونش یه وایب خیلی خوبو دارکو قشنگی داشت ترکیبی از طوسی،سفید و مشکی نه خب حق داره که این همه مغروریت داشته باشه بعدش دیدم خودش همه ی تزییناتو انجام داده خب پس من چرا رفتم؟
الای: خب برو بالا لباساتو عوض کن
دستشو دور شونم انداخت و یه نگاه خماریه ریزی داشت ولی خیلی به رو خودم نیوردم شاید من خیلی توهمیم
ا/ت: باشه
رفتم تو اتاقش واقعا خیلی تمیز بود کیف لباسامو گذاشتم رو تخت یذره رفتم سمت وسیله هاش فضولی روی میزش همون عطری بود که زده بود عطرش واقعا منو ارضا میکرد دیگه گفتم فضولی بسته رفتم شلوارمو دروردم و دامنمو پوشیدم خواستم از اتاق برم بیرون که چشم خورد به کمدش گفتم که خب من این همه فضولی کردم خب اینم روش در کمدشو باز کردم چه لباسای خوشگلو خفنی داشت دختر بودا ولی مثل پرنس بود چرا اخه تا اینکه در باز شدو من یهو با ترس برگشتم.
تا باشد یروزی از بهشت برای ما
وقتی رسیدم دم خونه الای زنگو زدم و وقتی درو باز کرد محوش شدم یه پیرهن مردونه سفید پوشیده بود با شلوار بگ مشکی استیناشم تا زده بود چند تا از دکمه هاشو باز کرده بود موهاشم با ژل استایل کرده بود و گردنبندو دستبند انداخته بود و عطرش ادمو دیوونه میکرد خپیه تلخی عجیبی داشت که باعث میشد هر دختری حتی بخاطره عطرش نزدیکش بشه
الای: سلامم
ا/ت: عه...عع....عه سلام ببخشید
الای: میدونم همیشه خوشتیپم
با لحن جدی گفت انگار که تنها دختریه که خوشگله خب اره واقعا خوش استایله ولی انقدر مغروریت یکم زیادیه
الای: نمی خوای بیای تو؟
ا/ت: ممنون
رفتم داخل خونش یه وایب خیلی خوبو دارکو قشنگی داشت ترکیبی از طوسی،سفید و مشکی نه خب حق داره که این همه مغروریت داشته باشه بعدش دیدم خودش همه ی تزییناتو انجام داده خب پس من چرا رفتم؟
الای: خب برو بالا لباساتو عوض کن
دستشو دور شونم انداخت و یه نگاه خماریه ریزی داشت ولی خیلی به رو خودم نیوردم شاید من خیلی توهمیم
ا/ت: باشه
رفتم تو اتاقش واقعا خیلی تمیز بود کیف لباسامو گذاشتم رو تخت یذره رفتم سمت وسیله هاش فضولی روی میزش همون عطری بود که زده بود عطرش واقعا منو ارضا میکرد دیگه گفتم فضولی بسته رفتم شلوارمو دروردم و دامنمو پوشیدم خواستم از اتاق برم بیرون که چشم خورد به کمدش گفتم که خب من این همه فضولی کردم خب اینم روش در کمدشو باز کردم چه لباسای خوشگلو خفنی داشت دختر بودا ولی مثل پرنس بود چرا اخه تا اینکه در باز شدو من یهو با ترس برگشتم.
۲۱۱
۱۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.