داستایفسکی فریاد میزند که فقط عشق میتواند رستگار کند ا
داستایفسکی فریاد میزند که فقط عشق میتواند رستگار کند. او برای این عشق مرتبههای و بسترهای متفاوتی قائل است که گستردهاند و متنوع. این عکس از هوشنگ ابتهاج که دخترش یلدا او را در آغوش گرفته شکلی از این عشق را به ذهن متبادر میکند. نوشتهاند این عکس یک روز بعدِ آزادی شاعر از زندان در سال ۱۳۶۳ برداشته شده. از همان دورهای که ابتهاج دیگر ریش نتراشید از بُن و تا امروز نیز چنین کردهاست. یلدا او را محکم به خود فشرده و صورتِ ابتهاج گیج است و انگار در جایی دیگر. سرما تا عُمقاش رخنه کرده و بهت را میشود درش تشخیص داد. اما این دختر نوجوان است که پدر را به خود فشرده. او تلاش میکند این بدنِ غمگین را که کمحجم شده از زندهگیای که شور آن همیشه در شاعر بوده احیاء کند. این همان جانیست که میکوشد جانی دیگر را دوباره گرم کند و چه بسیار در تاریخ ما این آغوشها و به خود فشردنها و فشردهشدنها زیاد هستند. تاریخِ آغوش از این منظر در عکسهایی که در سالهای اخیر برداشته شده عجین شده با اتفاقهای سیاسی و اجتماعی. و از بسیاریشان هم تصویری در دست نیست. مثل آخرین آغوشها... این عکس فارغ از تمام پسزمینههای سیاسیاش عکسیست که در عین تلخی رشحاتی از نور در خود دارد. دختر پدر را تسلا میدهد. دختر پدر را آرام میکند یا دختر میکوشد پدر را از نو به خاطر بیاورد. تمام این گزارهها صادقاند دربارهی این قاب و البته شکلی از عشق درش وجود دارد که متفاوت است. انگار کنید تلاشی برای ترمیمِ خاطرات و خطراتی که بدن و ذهن شاعر شاهد و داخلِ آنها بوده است. ابتهاج در این عکس پنجاه و هفت ساله است. و پدریست که بعدِ تجربهای منحصر بهفرد به «خانه» بازگشته است. خانه در ساختار این نوع عشق جایگاه ویژهای دارد. امنیت دارد و گرما و البته دارای حافظهای دور از اغیار است. دختر به عنوان بخشی از همین کلیت به پدر میچسبد. پدری که صورت در هم کشیده و به جایی نامشخص خیره است. قهرمان عکس دختر نوجوانِ شاعر است. اصلن بیایید از یاد ببریم مرد داخل عکس ابتهاج است و دختر هم یلدا. شناسهها را حذف کنیم و آنگاه تماشایاش کنیم. آیا معنای تازهای زاده نمیشود؟ یک تلاش برای رسوخ به جسمِ پدری که شوکه شده و تمام جان دختر برای آبکردنِ این یخهاست. اگر عشق را گرما بدانیم و پدر را یخزدهی یک اتفاق. اینجاست که صدای بلند داستایفسکی از نو به گوش میرسد. عشق تنها چیزیست که میتواند رستگار کند. راسکلنیکوفِ فروپاشیده را نجات دهد و آلکسی سادهدل را سرشار. و انگار پدر غمزده را وادار به احساس آغوشی کند که میخواهد از او محافظت کند.
- ۵۱.۴k
- ۲۹ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط