ویکتور هوگو رمان بینوایان را منتشر کرد در روز سوم آو

ویکتور هوگو رمانِ «بی‌نوایان» را منتشر کرد. در روز سوم آوریل. رمانی که چه بخواهیم، چه نخواهیم گره خورد با حافظه و تاریخِ بشری. رمانی که داستایفسکی را مفتون کرد و فلوبر را منزجر. رمانی که بسیاری از مفاهیمِ انسانی را کوبید در ذهنِ مخاطبان و شخصیت‌هایی که بسیاری‌شان تا امروز به حیاتِ قدرتمندشان ادامه می‌دهند. هوگو، آن مردِ خشمگین، آن سرسپرده‌ی آزادی و دشمنِ دیکتاتوری، آن که سال‌ها در تبعید ماند تا به قول خودش تحتِ لوای یک ناپلئون صغیر ( ناپلئون سوم که در سال ۱۸۷۱ از بیسمارک شکست خورد و بساط سلطنت‌اش برچیده) زنده‌گی نکند چه کرده در این رمان که چنین زنده است؟ ما چرا «بی‌نوایان» (که شاید ترجمه‌ی درست‌ترش همان تیره‌بختان بود ولی با این نام در ایران مشهور شد) می‌خوانیم؟ چرا این داستانِ مفصل چند نسل است مدام خوانده می‌شود؟ از تلخی و تنهایی ژاور چه استنباط می‌کنیم؟ از خیانتِ ژان والژان؟ از تصاویری که فرزندان تناردیه رقم می‌زنند؟ یا آن فاضلابِ بویناک؟ از گاوروش؟ رمانی که به همان اندازه که راوی انقلاب است به آن می‌تازد. چرا برقِ شمعدان و تکه‌های نقره‌ای که ژان والژان می‌دزدد صد و شصت سال است در شب‌ها می‌درخشد؟ یا فانتینِ بی‌نوا را همیشه می‌بخشیم؟ هوگو تمامِ شکل‌های رنج و گناه و البته شور را احضار می‌کند، در هم می‌تندشان و آن‌گاه وجدان مخاطبان را نشانه می‌رود. او در نوتردامِ پاریسی ( که به غلط گوژپشت نوتردام ترجمه شده) نیز چنین می‌کند یا در «مردی که می‌خندد» و البته آن کتابِ کوچک که عصاره‌ی نگاه‌اش به کشتن است، «آخرین روزِ یک محکوم». نویسنده‌ای که کمترکسی چون او تنوعِ شخصیت‌ها را در یک اثر می‌سازد و به چاله‌ی فرادست و فرودست نمی‌افتد. در «بی‌نوایان» همه رازی دارند، گناهی یا شوری. هیچ قهرمان یا حتا شخصیت‌های فرعی‌ای را نمی‌توان یافت که در رمانتیسمِ باشکوهِ هوگو فاقد انگیزه و ذهن باشند. هوگو چیزی فراتر از قصه‌ی یک نسل یا دوره‌ای در زنده‌گی انسانِ معاصرش را نوشته و همین نکته است که رمانِ حجیم او را زنده نگه داشته. باز می‌پرسم چه چیزی وجود دارد که «بی‌نوایان» را معاصرِ ما می‌کند بعد صد و شصت سال. آن هم با روایت مملو از جزییاتی که گاه خسته‌کننده هم می‌شود. پاسخ من به مفهومِ رنج بازمی‌گردد. رنجی که مثلن برای من در ژاورِ قانون‌گرا و آن خودکشی عجیب‌اش می‌بینم. رنجی که تمام نمی‌شود و البته رستگاری نیز الزامن وجود ندارد. هوگو معتقد بود به نبردِ دایمی خیر و شر در جانِ انسان‌اش و زوالِ ایمان. مردی که به ایمان و تاریخ مشکوک بود.
دیدگاه ها (۱۶)

رمانِ تازه‌ی جواد ماه‌زاده قصه‌گو، تاریخ‌محور و خوش‌ریتم است...

«پارکِ شهر» تجربه‌ای‌ست خاص در رئالیسم سیاه. تجربه‌ای که یک ...

داستایفسکی فریاد می‌زند که فقط عشق می‌تواند رستگار کند. او ب...

اول بار «نسترن‌های صورتی» را در سال‌های آخر دهه‌ی هفتاد خوان...

فیک جدید

بچه ها عکس شخصیت های رمان فصل 2اسلاید دوم: لئو بلکاسلاید سوم...

تاوان خوشبختی اینده ات را اکنون پس بده

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط