خان زاده پارت167
#خان_زاده #پارت167
خندم گرفت و گفتم
_تو منو دوست داری خان زاده؟منو؟یعنی هلیا رو نه... مهتابو نه... دوست دختراتو نه... منو؟یا نه شاید این حست مال همست؟درست تر بگم تو همه رو دوست داری خان زاده. فقط منو نه...
کلافه گفت
_ای خدا...آیلین بفهم دیگه! دوستت دارم.یه ساعت نمیبینمت دلم مثل سگ تنگته... شب میخوابم تو جلو چشمی کل روز فقط تو رو میبینم به تو فکر میکنم.. هجده سالم نیست که بخوام با این حرفا گولت بزنم... میخوامت ...
لبخند کم جونی زدم و گفتم
_آدم چه طور میتونه کسی و که دوست داره بارها کتک بزنه؟بارها بهش خیانت کنه و آخر مثل یه آشغال پرتش کنه اون طرف. خودت به سامان گفتی من یه آشغالم که انداختیش زمین...چه دوست داشتنی تو حتی...
وحشیانه در آغوشم کشید و حرفم و قطع کرد.
نفساش تند شده بود.اشکام جاری شد. چرا باهام این کار و میکرد؟چرا عذابم میداد؟
کم مونده بود دستام دورش حلقه بشه که یاد هلیا افتادم و گفتم
_ولم کن اهورا.یه بارم شده مرد باش پای کسی که کنارته واستا.هلیا چه گناهی کرده؟یه روز دوستش داری یه روز فیلت یاد هندستون میکنه.
حلقه ی دستاش شل شد. عقب رفت....نگاهش و ازم گرفت و گفت
_دل تو بد شکستم آیلین... اما جبران میکنم.. قسم میخورم.
پوزخندی زدم و چیزی نگفتم. استارت زد و با اخم های در هم ماشین و راه انداخت.
سرم و به شیشه چسبوندم و تا خود خونه اشک ریختم.من هیچ وقت نمیتونستم مال اهورا بشم یه سری حرمت ها شکسته شده بود که به هیچ طریقی درست نمیشد. هیچ طریقی.
🍁 🍁 🍁 🍁 🍁
خندم گرفت و گفتم
_تو منو دوست داری خان زاده؟منو؟یعنی هلیا رو نه... مهتابو نه... دوست دختراتو نه... منو؟یا نه شاید این حست مال همست؟درست تر بگم تو همه رو دوست داری خان زاده. فقط منو نه...
کلافه گفت
_ای خدا...آیلین بفهم دیگه! دوستت دارم.یه ساعت نمیبینمت دلم مثل سگ تنگته... شب میخوابم تو جلو چشمی کل روز فقط تو رو میبینم به تو فکر میکنم.. هجده سالم نیست که بخوام با این حرفا گولت بزنم... میخوامت ...
لبخند کم جونی زدم و گفتم
_آدم چه طور میتونه کسی و که دوست داره بارها کتک بزنه؟بارها بهش خیانت کنه و آخر مثل یه آشغال پرتش کنه اون طرف. خودت به سامان گفتی من یه آشغالم که انداختیش زمین...چه دوست داشتنی تو حتی...
وحشیانه در آغوشم کشید و حرفم و قطع کرد.
نفساش تند شده بود.اشکام جاری شد. چرا باهام این کار و میکرد؟چرا عذابم میداد؟
کم مونده بود دستام دورش حلقه بشه که یاد هلیا افتادم و گفتم
_ولم کن اهورا.یه بارم شده مرد باش پای کسی که کنارته واستا.هلیا چه گناهی کرده؟یه روز دوستش داری یه روز فیلت یاد هندستون میکنه.
حلقه ی دستاش شل شد. عقب رفت....نگاهش و ازم گرفت و گفت
_دل تو بد شکستم آیلین... اما جبران میکنم.. قسم میخورم.
پوزخندی زدم و چیزی نگفتم. استارت زد و با اخم های در هم ماشین و راه انداخت.
سرم و به شیشه چسبوندم و تا خود خونه اشک ریختم.من هیچ وقت نمیتونستم مال اهورا بشم یه سری حرمت ها شکسته شده بود که به هیچ طریقی درست نمیشد. هیچ طریقی.
🍁 🍁 🍁 🍁 🍁
۸.۰k
۰۹ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.