فقط از فردا سعی کن با یه ظاهر دیگه بیای سر کار.
فقط از فردا سعی کن با یه ظاهر دیگه بیای سر کار.
تا خواستم جواب بدم صدایی از پشت سرم گفت
_منظورش اینه بزک دوزک کن و پر و پاچه تو بنداز بیرون که همه جذب فروشنده بشن.شرمنده... زن من عروسک پشت ویترین نیست.
برگشتم و با چشمای گرد شده به اهورا نگاه کردم.
🍁 🍁 🍁 🍁
#خان_زاده #پارت166
آقای راد گفت
_زنتون؟آیلین خانوم گفتین که مجرد هستین.
با غیظ گفتم
_هستم.خیلی وقته از این آقا طلاق گرفتم حالیش نیست.
اهورا با اخم گفت
_مسئولیتت با منه هنوز. بردار کیف تو بریم.
آقای راد گفت
_لطفا اینجا مشکلی ایجاد نکنید آقای محترم... آیلین خانوم اگه شما هم براتون مقدور نیست از فردا تشریف نیارید.
لب باز کردم حرفی بزنم که پهلوم سوخت و اهورا گفت
_آره به نظر منم دنبال یه فروشنده ی دیگه باشید.
آقای راد سر تکون داد. کیفم و آورد و به دستم داد.
اهورا به جای من کیفم و گرفت و با کشیدن دستم منو دنبال خودش کشوند. از مغازه که بیرون رفتیم دستم و از دستش کشیدم و داد زدم
_زده به سرت نه؟تا کی لعنتی؟تا کی میخوای تو زندگیم دخالت کنی؟خستم کردی اهورا جونم و به لبم رسوندی چرا نمی چسبی به زنت و دست از سر من برنمیداری؟
نگاهی به اطراف انداخت. فهمیدم که خیلیا ما رو نگاه میکنن. با اخم گفت
_سوار شو تو ماشین حرف می زنیم.
اشکم در اومد...بدتر اینکه نزدیک ماهیانه م بود و دلم شده بود اندازه ی یه تار مو مثل بچه ها زدم زیر گریه که خندش گرفت و گفت
_باز میگی چرا دنبالمی...آخه تو هنوز بزرگ نشدی خانوم مدرسه ای.ولت کنم یه روزه گربه شاخت میزنه... نگا کن اشکاشو!
دستم و گرفت و انگشتاشو لای انگشتام فرو برد و با لبخند محوی منو دنبال خودش کشوند.
در ماشین رو برام باز کرد.دیگه حوصله ی لجبازی هم نداشتم برای همین سوار شدم.
خودشم سوار شد و به جای راه افتادن دست زیر چونم گذاشت و سرمو به سمت خودش برگردوند.
با دیدنم خندید و اشکامو پاک کرد. بغلم کرد و سرمو روی سینش گذاشت و گفت
_اگه میبینی انقدر اذیتت میکنم... واسه اینه که دوستت دارم آیلین.
🍁 🍁 🍁 🍁
تا خواستم جواب بدم صدایی از پشت سرم گفت
_منظورش اینه بزک دوزک کن و پر و پاچه تو بنداز بیرون که همه جذب فروشنده بشن.شرمنده... زن من عروسک پشت ویترین نیست.
برگشتم و با چشمای گرد شده به اهورا نگاه کردم.
🍁 🍁 🍁 🍁
#خان_زاده #پارت166
آقای راد گفت
_زنتون؟آیلین خانوم گفتین که مجرد هستین.
با غیظ گفتم
_هستم.خیلی وقته از این آقا طلاق گرفتم حالیش نیست.
اهورا با اخم گفت
_مسئولیتت با منه هنوز. بردار کیف تو بریم.
آقای راد گفت
_لطفا اینجا مشکلی ایجاد نکنید آقای محترم... آیلین خانوم اگه شما هم براتون مقدور نیست از فردا تشریف نیارید.
لب باز کردم حرفی بزنم که پهلوم سوخت و اهورا گفت
_آره به نظر منم دنبال یه فروشنده ی دیگه باشید.
آقای راد سر تکون داد. کیفم و آورد و به دستم داد.
اهورا به جای من کیفم و گرفت و با کشیدن دستم منو دنبال خودش کشوند. از مغازه که بیرون رفتیم دستم و از دستش کشیدم و داد زدم
_زده به سرت نه؟تا کی لعنتی؟تا کی میخوای تو زندگیم دخالت کنی؟خستم کردی اهورا جونم و به لبم رسوندی چرا نمی چسبی به زنت و دست از سر من برنمیداری؟
نگاهی به اطراف انداخت. فهمیدم که خیلیا ما رو نگاه میکنن. با اخم گفت
_سوار شو تو ماشین حرف می زنیم.
اشکم در اومد...بدتر اینکه نزدیک ماهیانه م بود و دلم شده بود اندازه ی یه تار مو مثل بچه ها زدم زیر گریه که خندش گرفت و گفت
_باز میگی چرا دنبالمی...آخه تو هنوز بزرگ نشدی خانوم مدرسه ای.ولت کنم یه روزه گربه شاخت میزنه... نگا کن اشکاشو!
دستم و گرفت و انگشتاشو لای انگشتام فرو برد و با لبخند محوی منو دنبال خودش کشوند.
در ماشین رو برام باز کرد.دیگه حوصله ی لجبازی هم نداشتم برای همین سوار شدم.
خودشم سوار شد و به جای راه افتادن دست زیر چونم گذاشت و سرمو به سمت خودش برگردوند.
با دیدنم خندید و اشکامو پاک کرد. بغلم کرد و سرمو روی سینش گذاشت و گفت
_اگه میبینی انقدر اذیتت میکنم... واسه اینه که دوستت دارم آیلین.
🍁 🍁 🍁 🍁
۸.۸k
۰۹ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.