ₚₐᵣₜ۲۳
ₚₐᵣₜ۲۳
_از همون اول بهت گفتم که اومدنت به اینجا با خودت بود ولی بیرون رفتنت با منه....پس به این فکر نکن که بخوای از اینجا بری...
به چشماش زل زدم و اشکمو پاک کردم..
_تو واقعا منو دوست داری؟
نگاهمو ازش گرفتم و توی خودم جمع شدم...
_دیوونه ای؟
+جرمه؟
_عجیبه!
+م...من میتونم برم؟
اومد سمتمو دستمو گرفت...با شتاب زیادی پرتم کرد روی تخت و صورتشو نزدیک صورتم آورد...
_ولی من هیچ عشقی نسبط به تو توی قلبم احساس نمیکنم..
+مهمه؟
_فکر میکردم شاید برای تو مهم باشه...
+اصلا بلد نیستی چطوری با خانما حرف بزنی...
_تو فقط خدمتکار خونمی...
+میشه بزاری برم؟
_نه
+چرا؟
_چون با حرفایی که زدی ذهنمو مشغول کردی...
+خیلی خب....فکر کن چیزی نگفتم...
_سخته...
+میشه لااقل بزاری بلندشم؟اگر یه خدمتکار یا اجوما بیاد داخل و این صحنه رو ببینه فکرای خوبی.....
بوسه ی سطحی روی لبم گزاشت...
از تعجب زبونم بند اومده بود و سرخ شده بودم...
+ا..الان...الان این...چی بود؟
_میتونی اسمشو بزاری یه نوع شکنجه
_از همون اول بهت گفتم که اومدنت به اینجا با خودت بود ولی بیرون رفتنت با منه....پس به این فکر نکن که بخوای از اینجا بری...
به چشماش زل زدم و اشکمو پاک کردم..
_تو واقعا منو دوست داری؟
نگاهمو ازش گرفتم و توی خودم جمع شدم...
_دیوونه ای؟
+جرمه؟
_عجیبه!
+م...من میتونم برم؟
اومد سمتمو دستمو گرفت...با شتاب زیادی پرتم کرد روی تخت و صورتشو نزدیک صورتم آورد...
_ولی من هیچ عشقی نسبط به تو توی قلبم احساس نمیکنم..
+مهمه؟
_فکر میکردم شاید برای تو مهم باشه...
+اصلا بلد نیستی چطوری با خانما حرف بزنی...
_تو فقط خدمتکار خونمی...
+میشه بزاری برم؟
_نه
+چرا؟
_چون با حرفایی که زدی ذهنمو مشغول کردی...
+خیلی خب....فکر کن چیزی نگفتم...
_سخته...
+میشه لااقل بزاری بلندشم؟اگر یه خدمتکار یا اجوما بیاد داخل و این صحنه رو ببینه فکرای خوبی.....
بوسه ی سطحی روی لبم گزاشت...
از تعجب زبونم بند اومده بود و سرخ شده بودم...
+ا..الان...الان این...چی بود؟
_میتونی اسمشو بزاری یه نوع شکنجه
۴.۸k
۲۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.