حوله رو دور سرم پیچیدم و اومدم بیرون

𝐩𝐚𝐫𝐭𝟐
- - -
حوله رو دور سرم پیچیدم و اومدم بیرون
نشستم رو تختم و رفتم تو صفحه اینستاگرامم
فلانی فالو کرد، فلانی فالو کرد، فلانی پستمو پسندید
فقط همین؟ چقدر رشد پیجم کمه.. از دو سال قبل شده بذور سیصد تا.. رفتم تو اکسپلور و بعد چند دقیقه یه پست دیدم که توجمو جلب کرد
'بار ایزاکانا نیازمند یک کارکن هست'
و عکس اون بار، چقدر اینجا آشنا میزنه..
بلند شدمو رفتم اتاق لیلیام، بدون اینکه در بزنم وارد شدم و دیدم داشت بند سوتینش رو می‌بست و گفت
-هی! در لنتیو بزن بعد بیا تو!
+باشه باشه نگاه نمی‌کنم و میشینم رو تختت
نشستم رو تخت و رفتم تو پیج پست
آدرس این بار دقیقا همینجا کالیفرنیا هست.. تقریبا نزدیکای همینجا هم هست
لیلیام نشست کنارم گفت
-چی میخوای؟
+اینو ببین، آشنا نمیزنه؟
گوشیو گرفت
-عه! اینکه همون بار قدیمس
+چی؟ میشناسی؟
-آره، وقتی برای اولین بار اومدیم این خونه، اون بار رو دیدم
+که اینطور
-قدمتش صد سالس بابا، فکر نکنم حقوقشم زیاد باشه.. پس رفتن و به اونجا کار کردن رو از سرت بیرون کن باشه؟ مخصوصا خود تو!
+باشه بابا، حالا کی خواست کار کنه؟
-هی! کار کن و انقد من و خسته نکن
+با..
بوی عطرش نظرمو جلب کرد




ᴸⁱᵏᵉ¹⁰
دیدگاه ها (۰)

𝐩𝐚𝐫𝐭𝟑بوی عطرش نظرمو جلب کرد +داری جایی میری؟ -اهوم +کجا؟ -خو...

𝐩𝐚𝐫𝐭𝟒سرم رو گرفتم و چند قدم رفتم عقب و با به لباس دکمه دار س...

𝐩𝐚𝐫𝐭𝟏نون هارو گذاشتم رو اُپن و خودم رو انداختم رو کاناپه و ب...

میدونی، دیگه چیزی مثل قبل نیست..#frinds

زندگی نامعلوم

پارت چهلو ششسلام مامان من برگشتممامانم:سلام نفس مامان خوشبرگ...

خرگوش قاتلپارت۶ا.ت:خوب شب رو میتونی اینجا بمونی من رو کاناپه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط