بی رحم
#بی_رحم
part 70
ویو جیمین
به محض رسیدن به اون عمارت به سمت زیر زمین حرکت کردم
نگهبانا از دیشب مراقب اونجا بودن گه مبادا فکر فرار به سرشون بزنه
با وارد شدن به اون زیر زمین با دو جسم بی جون که روی صندلی ها افتاده بود مواجه شدم
پزخندی زدم و به سماشون قدم برداشتم و با لحن تمسخر امیزی گفتم : شما که نقشه ی کلاه برداری از منو کشیدین باید فکر اینجاش رو هم میکردین
بعدم چونه ی هیون اوک رو تو دستش گرفت و با همون لحن ادامه داد : هی فکر نکنم تو دیگه زیاد دووم بیاری تو همین الانشم خون زیادی از دست دادی
اما نترس اون دوستت داجونگ قراره دو برابر دردی که تو الا داری میکشی رو تحمل کنه
هیون اوک اونقدر خون از دست داده بود که دیگه انرژی برای صحبت کردن نداشت
بخاطر تیری که توی پاش بود تب زیادی کرده بود و رنگ به صورتش نمونده بود
جیمین خم شد و نگاهی به اون قسمت که تیر توش بود انداخت و بعدم به هه یونگ گفت : به پزشک باند بگو بیاد ... نمیخوام بزارم این مرتیکه انقدر راحت بمیره
هه یونگ چشمی گفت و از اونجا خارج شد ... جیمین به سمت وسایل شکنجه اش قدم برداشت همونطور که با شلاق توی دستش ور میرفت گفت : واقعا چه فکری با خودتون کرده بودین
منو انقدر خر فرض کردین
بعدم با شلاق توی دستش ضربه ی محکمی به بازوش داجونگ زد که باعث شد فریاد بلندی از سر درد توی بازوش سر بزنه
جیمین چند ضربه ی دیگه به داجونگ زد ... اون با هر لحظه درد کشیدن داجونگ روحش شاد تر میشد
خیلی وقت بود کسی رو شکنجه نکرده بود
تقریبا از همون اول ازدواجش با یوری
از چن داجونگ بخاطر ضربه های محکم شلاق قطره قطره خون میچکید
جیمین در همین حین نگاهی به صورت هیونگ اوک انداخت انرژی کمی براش مونده بود
پس این هه یونگ کجا مونده
ویو اهنجونگ
به محض خروجم از اون شرکت به سمت عمارت حرکت کردم
با ورودم به سالن عمارت با داسام مواجه شدم که مشغول تزئین گل های روی میز بود
با دیدن من لبخندی زد سلام گرمی داد
در جوابش با همون لحن خشک همیشگیم سلامی دادم و به سمت اتاق حرکت کردم
با دیدن داسام یاد اون یوری میوفتادم
دقیقا مثل هم بودن
نمی خواستم پسرم مرتکب به اشتباه من بشه
داسام یه زن کاملا احساسی و مهربونه اون خصوصیات اخلاقی داره که با خاندان با سازگاری نداره برلی هنینه که خیلی وقت ها جلوی کارای منو میگیره
و الا دقیقا پسرم داشت همین کار رو میکرد
ازدواج با دختری که کاملا احساسی بود و از همه بد تر این بود که عاشقش بود
نمیخوام اینا باعث بشه که باندی که این همه سال برلش زحمت کشیدم به باد بره
باید یه کاری میکردم یوری خودش بره و به جیمین سابت شه که ازدواج اونم از روی عشق اشتباهه
نمی خواستم این کار رو کنم اما اون دختر برام راه دیگع ای نزاشته باید یه جوری میترسوندمش پس چه راهی بهتر از پدر و مادرش
part 70
ویو جیمین
به محض رسیدن به اون عمارت به سمت زیر زمین حرکت کردم
نگهبانا از دیشب مراقب اونجا بودن گه مبادا فکر فرار به سرشون بزنه
با وارد شدن به اون زیر زمین با دو جسم بی جون که روی صندلی ها افتاده بود مواجه شدم
پزخندی زدم و به سماشون قدم برداشتم و با لحن تمسخر امیزی گفتم : شما که نقشه ی کلاه برداری از منو کشیدین باید فکر اینجاش رو هم میکردین
بعدم چونه ی هیون اوک رو تو دستش گرفت و با همون لحن ادامه داد : هی فکر نکنم تو دیگه زیاد دووم بیاری تو همین الانشم خون زیادی از دست دادی
اما نترس اون دوستت داجونگ قراره دو برابر دردی که تو الا داری میکشی رو تحمل کنه
هیون اوک اونقدر خون از دست داده بود که دیگه انرژی برای صحبت کردن نداشت
بخاطر تیری که توی پاش بود تب زیادی کرده بود و رنگ به صورتش نمونده بود
جیمین خم شد و نگاهی به اون قسمت که تیر توش بود انداخت و بعدم به هه یونگ گفت : به پزشک باند بگو بیاد ... نمیخوام بزارم این مرتیکه انقدر راحت بمیره
هه یونگ چشمی گفت و از اونجا خارج شد ... جیمین به سمت وسایل شکنجه اش قدم برداشت همونطور که با شلاق توی دستش ور میرفت گفت : واقعا چه فکری با خودتون کرده بودین
منو انقدر خر فرض کردین
بعدم با شلاق توی دستش ضربه ی محکمی به بازوش داجونگ زد که باعث شد فریاد بلندی از سر درد توی بازوش سر بزنه
جیمین چند ضربه ی دیگه به داجونگ زد ... اون با هر لحظه درد کشیدن داجونگ روحش شاد تر میشد
خیلی وقت بود کسی رو شکنجه نکرده بود
تقریبا از همون اول ازدواجش با یوری
از چن داجونگ بخاطر ضربه های محکم شلاق قطره قطره خون میچکید
جیمین در همین حین نگاهی به صورت هیونگ اوک انداخت انرژی کمی براش مونده بود
پس این هه یونگ کجا مونده
ویو اهنجونگ
به محض خروجم از اون شرکت به سمت عمارت حرکت کردم
با ورودم به سالن عمارت با داسام مواجه شدم که مشغول تزئین گل های روی میز بود
با دیدن من لبخندی زد سلام گرمی داد
در جوابش با همون لحن خشک همیشگیم سلامی دادم و به سمت اتاق حرکت کردم
با دیدن داسام یاد اون یوری میوفتادم
دقیقا مثل هم بودن
نمی خواستم پسرم مرتکب به اشتباه من بشه
داسام یه زن کاملا احساسی و مهربونه اون خصوصیات اخلاقی داره که با خاندان با سازگاری نداره برلی هنینه که خیلی وقت ها جلوی کارای منو میگیره
و الا دقیقا پسرم داشت همین کار رو میکرد
ازدواج با دختری که کاملا احساسی بود و از همه بد تر این بود که عاشقش بود
نمیخوام اینا باعث بشه که باندی که این همه سال برلش زحمت کشیدم به باد بره
باید یه کاری میکردم یوری خودش بره و به جیمین سابت شه که ازدواج اونم از روی عشق اشتباهه
نمی خواستم این کار رو کنم اما اون دختر برام راه دیگع ای نزاشته باید یه جوری میترسوندمش پس چه راهی بهتر از پدر و مادرش
۶.۱k
۲۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.