بیرحم
#بی_رحم
part 69
یوری سعی کرد مو به مو اتفاقاترو برای جیمین توضیح بده ... جیمین با شنیدن هر کلمه از زبون یوری اعصبانیتش از قبل بیشتر میشد ... نه از اینکه پدرش باز سعی کرده بود رابطه شون رو بهم بزنه ... بلکه از اینکه به خودش جرعت داده بود به یوری دست بزنه ... در برابر یوری احساس شرمساری داشت ... هر چی هم باشه اون پسر اون مرد بود
فکر نمیکرد پدرش در این حد بی شرم باشه... دستشو از شدت اعصبانیت مشت کرده بود
رو شو از یوری گرفت و بدون اینکه بهش نگاه کنه از روی کاناپه بلند شد و گفت : واقعا متاسفم یوری ... حتما اون لحظه ترسیده بودی ... هیچ وقت نتونستم واقعا پیشت باشم و ازت دفاع کنم واقعا متاسفم
ولی اینبار دیگه برام مهم نیست اون پدرمه یا هر چیز دیگه ای .. نمیزارم به کاراش ادامه بده
بعدم به سمت در قدم بر داشت که با صدای بغض الود یوری متوقف شد
_من اینا رو بهت نگفتم که ناراحتت کنم یا بگم که همش تقصیر توعه
دلیل نمیشه که چون تو پسر اونی تو هم مثل اون باشی و همش تقصیر تو باشه
میدونی من بیشتر از چی ناراحتم از اینکه تو بزاری بری و ترکم کنی
من برام مهم نیست که چه اتفاقی بیوفته و یا هر چیز دیگه ای ... فقط میخوام تو کنارم باشی
حتی اگه تو مقصر تموم اون اتفاقات باشی ... پس نمیخواد هی بجای پدرت متاسفم باشی و یا هر چیز دیگه
حرفی از جیمین شنیده نمیشد یوری از روی کاناپه بلند شد و به سمت جیمین رفت
اینبار اون بازوش رو میون دستاش گرفت و توی چشمای جیمین زل زد و گفت : پس فقط کنارم بمون توی هر لحظه
جیمین اینبار نگاهی به چشمای دخترک رو به روش انداخت معلوم بود هنوز ناراحت بود ولی سعی میکرد خودشو قوی نشون بده با دست ازادش موهاش یوری رو نوازش کرد و بعد اونو به سینش فشورد و گفت : قول میدم تو هر شرایطی کنارت باشم تو هم هر اتفاقی افتاد بهم خبر بده در ضمن به منشیت بگو که دیگه پدرمو اینجا راه نده ... نمی خوام همچین عوضی رو دور و برت ببینم
بعدم یوری رو کمی از خودش فاصله داد و گفت : من باید برم
بعدم بوسه ای روی موهای یوری زد و گفت : نبینم وقتی رفتم دوباره به هق هق بیوفتیا
دیگه خودت رو برای هیچ چیز ناراحت نکن
امروزم زود تر برگرد خونه نمی خواد خودت رو تو این شرکت کوفتی خسته کنی
منم سعی میکنم زود تر برگردم
_باشه ... مراقب خودت خودت باش
جیمین همینطور که داشت میرفت گفت: باشه تو هم همینطور
بعدشم در رو پشت سر خودش بست و رفت
کی فکرش رو میکرد تمام این اتفاقات یک دفعه بیوفته
نمیدونست دقیقا کدومشون رو حل کنه
رفتارای پدرش و اون چرت و پرتایی که میگفت و یا ماجرای هیون اوک و اون داجونگ
به سرعت از شرکت یوری خارج شد و بعدم به سمت همون عمارت قدیمی جایی که اون دوتا رو نگه داشته بود حرکت کرد
امروز باید هر جور شده بود کار اون دو نفر رو می ساخت
حالا به هر شکلی که شده حتی اگه با زدن چندتا تیر به اونا باشه ... دیگه نمی خواست همیچین افراد بی مصرفی رو دور خودش ببینه
part 69
یوری سعی کرد مو به مو اتفاقاترو برای جیمین توضیح بده ... جیمین با شنیدن هر کلمه از زبون یوری اعصبانیتش از قبل بیشتر میشد ... نه از اینکه پدرش باز سعی کرده بود رابطه شون رو بهم بزنه ... بلکه از اینکه به خودش جرعت داده بود به یوری دست بزنه ... در برابر یوری احساس شرمساری داشت ... هر چی هم باشه اون پسر اون مرد بود
فکر نمیکرد پدرش در این حد بی شرم باشه... دستشو از شدت اعصبانیت مشت کرده بود
رو شو از یوری گرفت و بدون اینکه بهش نگاه کنه از روی کاناپه بلند شد و گفت : واقعا متاسفم یوری ... حتما اون لحظه ترسیده بودی ... هیچ وقت نتونستم واقعا پیشت باشم و ازت دفاع کنم واقعا متاسفم
ولی اینبار دیگه برام مهم نیست اون پدرمه یا هر چیز دیگه ای .. نمیزارم به کاراش ادامه بده
بعدم به سمت در قدم بر داشت که با صدای بغض الود یوری متوقف شد
_من اینا رو بهت نگفتم که ناراحتت کنم یا بگم که همش تقصیر توعه
دلیل نمیشه که چون تو پسر اونی تو هم مثل اون باشی و همش تقصیر تو باشه
میدونی من بیشتر از چی ناراحتم از اینکه تو بزاری بری و ترکم کنی
من برام مهم نیست که چه اتفاقی بیوفته و یا هر چیز دیگه ای ... فقط میخوام تو کنارم باشی
حتی اگه تو مقصر تموم اون اتفاقات باشی ... پس نمیخواد هی بجای پدرت متاسفم باشی و یا هر چیز دیگه
حرفی از جیمین شنیده نمیشد یوری از روی کاناپه بلند شد و به سمت جیمین رفت
اینبار اون بازوش رو میون دستاش گرفت و توی چشمای جیمین زل زد و گفت : پس فقط کنارم بمون توی هر لحظه
جیمین اینبار نگاهی به چشمای دخترک رو به روش انداخت معلوم بود هنوز ناراحت بود ولی سعی میکرد خودشو قوی نشون بده با دست ازادش موهاش یوری رو نوازش کرد و بعد اونو به سینش فشورد و گفت : قول میدم تو هر شرایطی کنارت باشم تو هم هر اتفاقی افتاد بهم خبر بده در ضمن به منشیت بگو که دیگه پدرمو اینجا راه نده ... نمی خوام همچین عوضی رو دور و برت ببینم
بعدم یوری رو کمی از خودش فاصله داد و گفت : من باید برم
بعدم بوسه ای روی موهای یوری زد و گفت : نبینم وقتی رفتم دوباره به هق هق بیوفتیا
دیگه خودت رو برای هیچ چیز ناراحت نکن
امروزم زود تر برگرد خونه نمی خواد خودت رو تو این شرکت کوفتی خسته کنی
منم سعی میکنم زود تر برگردم
_باشه ... مراقب خودت خودت باش
جیمین همینطور که داشت میرفت گفت: باشه تو هم همینطور
بعدشم در رو پشت سر خودش بست و رفت
کی فکرش رو میکرد تمام این اتفاقات یک دفعه بیوفته
نمیدونست دقیقا کدومشون رو حل کنه
رفتارای پدرش و اون چرت و پرتایی که میگفت و یا ماجرای هیون اوک و اون داجونگ
به سرعت از شرکت یوری خارج شد و بعدم به سمت همون عمارت قدیمی جایی که اون دوتا رو نگه داشته بود حرکت کرد
امروز باید هر جور شده بود کار اون دو نفر رو می ساخت
حالا به هر شکلی که شده حتی اگه با زدن چندتا تیر به اونا باشه ... دیگه نمی خواست همیچین افراد بی مصرفی رو دور خودش ببینه
- ۸.۹k
- ۱۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط