عشق پنهان
#عشق_پنهان
𝒑𝒂𝒓𝒕:𝟐𝟓
•───────────────•
با شنیدن هر کلمه از حرفاشون پاهام بیشتر سست میشد
دنیا دور سرم چرخید
به نیم رخ کوک که زل زدع بود به اما نگاه میکردم
لبخند رو لبش نشسته بود...
بلند شدم و اشکم رو پاک کردم رفتم اتاقش فک کنم دیگ نتونم تو اتاقش بمونم
لباسامو جمع کردم و نشستم رو تخت تا خودش بیاد بهم بگه که پاشم برم اتاق خودم.
اما:مامان گفت که راه میوفته تا بیاد
جونگکوک:چه خب
از صندلی بلند شدم
اما:....کجا میری
جونگکوک:اتاقم
رفتم بالا و داخل اتاقم شدم
ا.ت نشست بود رو تخت داشت چیکار میکرد
سردگم دستمو بردم لای موهام
من الان باید کدوم رو باور کنم..اما یا ا.ت
رفتم نشستم کنارش
نگاهشو ازم دزدید
نگاهی بهش کردم داشت گریه میکرد
پیفی کشیدم
جونگکوک:ا.ت
ا.ت:بله
جونگکوک:چیزی شده
ا.ت:نه
جونگکوک:پس..
با صدا زدنای اما نتونستم ادامه حرفاشو بشنوم و از کنارم بلند شد و از اتاق خارج شد
سرمو بین دستام نگه داشتم
صدای خندهاش به گوشم میخورد...
ولی من نباید احساس حسادت میکردم
ارزوش اینکه یه بچه داشته باشه
و من نتونستم این ارزو رو براش براوردع کنم
بهش دلبسته بودم...تنها کسی بود که میتونستم بهش تکیه کنم
تنها کسی بود که ازم حمایت میکرد
ولی دیگه از چشش افتادم.....
شرط پارت بعد ۱۰ لایک
•───────────────•‹
𝒑𝒂𝒓𝒕:𝟐𝟓
•───────────────•
با شنیدن هر کلمه از حرفاشون پاهام بیشتر سست میشد
دنیا دور سرم چرخید
به نیم رخ کوک که زل زدع بود به اما نگاه میکردم
لبخند رو لبش نشسته بود...
بلند شدم و اشکم رو پاک کردم رفتم اتاقش فک کنم دیگ نتونم تو اتاقش بمونم
لباسامو جمع کردم و نشستم رو تخت تا خودش بیاد بهم بگه که پاشم برم اتاق خودم.
اما:مامان گفت که راه میوفته تا بیاد
جونگکوک:چه خب
از صندلی بلند شدم
اما:....کجا میری
جونگکوک:اتاقم
رفتم بالا و داخل اتاقم شدم
ا.ت نشست بود رو تخت داشت چیکار میکرد
سردگم دستمو بردم لای موهام
من الان باید کدوم رو باور کنم..اما یا ا.ت
رفتم نشستم کنارش
نگاهشو ازم دزدید
نگاهی بهش کردم داشت گریه میکرد
پیفی کشیدم
جونگکوک:ا.ت
ا.ت:بله
جونگکوک:چیزی شده
ا.ت:نه
جونگکوک:پس..
با صدا زدنای اما نتونستم ادامه حرفاشو بشنوم و از کنارم بلند شد و از اتاق خارج شد
سرمو بین دستام نگه داشتم
صدای خندهاش به گوشم میخورد...
ولی من نباید احساس حسادت میکردم
ارزوش اینکه یه بچه داشته باشه
و من نتونستم این ارزو رو براش براوردع کنم
بهش دلبسته بودم...تنها کسی بود که میتونستم بهش تکیه کنم
تنها کسی بود که ازم حمایت میکرد
ولی دیگه از چشش افتادم.....
شرط پارت بعد ۱۰ لایک
•───────────────•‹
۹.۱k
۲۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.