عشق پنهان
#عشق_پنهان
𝒑𝒂𝒓𝒕:𝟐𝟒
•───────────────•
با خوشحالی و برگه�ای که تو دستم بود از مطب دکتر اومدم بیرون
وقتش رسیدع بود که خودمو تو دل بابای ایندع عمارت جا کنم
همراه جری سوار ماشین شدمو و به سمت عمارت راه افتادیم
جری:ولی اخه خانم
اما:چیع
جری:شما که نمیتونستین
اما:ولی حالا که تونستم
جری:بله درسته
بعد از رسیدن به عمارت از ماشین پیدا شدم
اما:جری
جری:بله خانم
اما:برو به ارباب بگو بیان پایین
جری:چشم
با اینکه سوالایی زیاد داشت تو سرم میچرخید به سمت اتاق ارباب رفتم و در اتاقشو زدم
جونگ�کوک:چیه
جری:ارباب میشه چند لحظه بیاین پایین
جونگ�کوک:فعلا نه...
جری:ولی ارباب اتفاقی افتادع که باید بدونین
در اتاقشو باز کرد
احترام گذاشتم که گفت
جونگ�کوک:چی شده
جری:وقتی خانم اما رو به مطب دکتر رسوندم.....
جونگ�کوک:چش شده
جری:اون بارداره
با شنیدن این حرفش ابروهامو بالا انداختم
جونگ�کوک:چی
جری:برگش دست اماس
جونگ�کوک:خودش کجاست
جری:پایین
رفتم پایین..اما وسط عمارت وایسادع بود
نزدیکش شدم و دستم جلوش گرفتم
که فهمید و برگه رو گذاش کف دستم
بازش کردم..باورم نمیشد.ولی اون که نمیتونست بچه دار شه
اما:باورت نمیشه نه....
ولی مدرکش دستته ارباب
جونگ�کوک:تو...
اما:درسته
جونگ�کوک:چند وقت
اما:دو ماه
عم من برم به مامان بگم که چی شدع
راستی ارباب بابت کاری که باهام کردی هم نگران نباش بخشیدمت به هرحال بابای اینده بچمی
شرط پارت بعد ۱۰ لایک
𝒑𝒂𝒓𝒕:𝟐𝟒
•───────────────•
با خوشحالی و برگه�ای که تو دستم بود از مطب دکتر اومدم بیرون
وقتش رسیدع بود که خودمو تو دل بابای ایندع عمارت جا کنم
همراه جری سوار ماشین شدمو و به سمت عمارت راه افتادیم
جری:ولی اخه خانم
اما:چیع
جری:شما که نمیتونستین
اما:ولی حالا که تونستم
جری:بله درسته
بعد از رسیدن به عمارت از ماشین پیدا شدم
اما:جری
جری:بله خانم
اما:برو به ارباب بگو بیان پایین
جری:چشم
با اینکه سوالایی زیاد داشت تو سرم میچرخید به سمت اتاق ارباب رفتم و در اتاقشو زدم
جونگ�کوک:چیه
جری:ارباب میشه چند لحظه بیاین پایین
جونگ�کوک:فعلا نه...
جری:ولی ارباب اتفاقی افتادع که باید بدونین
در اتاقشو باز کرد
احترام گذاشتم که گفت
جونگ�کوک:چی شده
جری:وقتی خانم اما رو به مطب دکتر رسوندم.....
جونگ�کوک:چش شده
جری:اون بارداره
با شنیدن این حرفش ابروهامو بالا انداختم
جونگ�کوک:چی
جری:برگش دست اماس
جونگ�کوک:خودش کجاست
جری:پایین
رفتم پایین..اما وسط عمارت وایسادع بود
نزدیکش شدم و دستم جلوش گرفتم
که فهمید و برگه رو گذاش کف دستم
بازش کردم..باورم نمیشد.ولی اون که نمیتونست بچه دار شه
اما:باورت نمیشه نه....
ولی مدرکش دستته ارباب
جونگ�کوک:تو...
اما:درسته
جونگ�کوک:چند وقت
اما:دو ماه
عم من برم به مامان بگم که چی شدع
راستی ارباب بابت کاری که باهام کردی هم نگران نباش بخشیدمت به هرحال بابای اینده بچمی
شرط پارت بعد ۱۰ لایک
۹.۴k
۲۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.