وقتیرئیستتبدیلبددیتمیشه
#وقتی_رئیست_تبدیل_ب_ددیت_میشه
#part_24
تهیونگ: ات...نه...نه چیکار کردی دختر احمق(داد)
ویو جونگکوک
تهیونگ داد زد رفت داخل منم رفتم سمت حموم تکیه دادم به چارچوب در
جونگکوک: وای نه
ات توی وان پر از خون دراز کشیده بود
ویو تهیونگ
رفتم ات رو بغ،،،ل کردم و گذاشتمش روی تخت
تهیونگ: جونگکوک نبضش خیلی ضعیف میزنه هر لحظه ممکنه بمیره
جونگکوک: بلند شو بریم بیمارستان
تهیونگ: باشه
ات رو بغ،،،ل کردم رفتم سمت ماشین رسیدیم بیمارستان
تهیونگ: دکتر...دکتر کجایی
پرستار: آقا اینجا بیمارستان چرا داد میزنی
تهیونگ: این خراب شده دکتر نداره(داد)
جونگکوک: تهیونگ اینجوری حرف نزن
تهیونگ: مگه دروغ میگم
دکتر: لطفا آروم باشید
ی تخت آوردن ات رو روی تخت گذاشتم و بردن
جونگکوک: تهیونگ آروم باش
دستمو مشت کردم محکم به دیوار زدم
تهیونگ: اگه ات چیزش بشه به خدا زندگيشون رو به آتش میکشم
جونگکوک: حالش خوب میشه
تهیونگ: امیدوارم...
ویو تهیونگ
دیدم جونگکوک رفت سمت دکتر منم رفتم
جونگکوک: دکتر حالش چطوره؟
دکتر: متأسفم نبضش خیلی ضعیفه معلوم نیست زنده بمونه
ویو تهیونگ
با این حرف دکتر بیشتر عصبی شدم رفتم سمتش یقه لباس دکتر رو گرفتم
تهیونگ: اگه بمیره این بیمارستان رو روی سرتون خراب میکنم(داد)
جونگکوک: پسر دکتر کارشو انجام میده ولش کن
...
جونگکوک: تهیونگ
ویو تهیونگ
یقه لباس دکتر رو ول کردم رفتم روی صندلی نشستم و منتظر موندم تا ی پرستار خبری از ات به من بده
ویو ات
چشمامو باز کردم من اینجا چیکار میکنم چرا هنوز زنده ام که در باز شد و دکتر اومد
دکتر: به به خانم چشماشو باز کرده
ات: دکتر میتونم برم
دکتر: یکم استراحت کن بعدن برو راستی دوست پسرت خیلی دو،،،ستت داره نزدیک بود منو بزنه
ات: لبخند زدم، الان بیرون
دکتر: اره، بگم بیاد آخه خیلی نگرانت
ات: نه خودم میرم
دکتر: فقط مراقب خودت باش
ات: چشم
ویو ات
رفتم بیرون از اتاق دیدم تهیونگ روی صندلی نشسته و دستشو روی سرش گذاشته بود رفتم کنار پاش زانو زدم
ات: این آقای خوشتیپ تنها اینجا چیکار میکنه؟
دیدم سرشو بالا آورد و ...
#تهکوک #تهیونگ #جونگکوک #بی_تی_اس #رمان #فیک #سناریو
ببخشید دیر شد❤️
#part_24
تهیونگ: ات...نه...نه چیکار کردی دختر احمق(داد)
ویو جونگکوک
تهیونگ داد زد رفت داخل منم رفتم سمت حموم تکیه دادم به چارچوب در
جونگکوک: وای نه
ات توی وان پر از خون دراز کشیده بود
ویو تهیونگ
رفتم ات رو بغ،،،ل کردم و گذاشتمش روی تخت
تهیونگ: جونگکوک نبضش خیلی ضعیف میزنه هر لحظه ممکنه بمیره
جونگکوک: بلند شو بریم بیمارستان
تهیونگ: باشه
ات رو بغ،،،ل کردم رفتم سمت ماشین رسیدیم بیمارستان
تهیونگ: دکتر...دکتر کجایی
پرستار: آقا اینجا بیمارستان چرا داد میزنی
تهیونگ: این خراب شده دکتر نداره(داد)
جونگکوک: تهیونگ اینجوری حرف نزن
تهیونگ: مگه دروغ میگم
دکتر: لطفا آروم باشید
ی تخت آوردن ات رو روی تخت گذاشتم و بردن
جونگکوک: تهیونگ آروم باش
دستمو مشت کردم محکم به دیوار زدم
تهیونگ: اگه ات چیزش بشه به خدا زندگيشون رو به آتش میکشم
جونگکوک: حالش خوب میشه
تهیونگ: امیدوارم...
ویو تهیونگ
دیدم جونگکوک رفت سمت دکتر منم رفتم
جونگکوک: دکتر حالش چطوره؟
دکتر: متأسفم نبضش خیلی ضعیفه معلوم نیست زنده بمونه
ویو تهیونگ
با این حرف دکتر بیشتر عصبی شدم رفتم سمتش یقه لباس دکتر رو گرفتم
تهیونگ: اگه بمیره این بیمارستان رو روی سرتون خراب میکنم(داد)
جونگکوک: پسر دکتر کارشو انجام میده ولش کن
...
جونگکوک: تهیونگ
ویو تهیونگ
یقه لباس دکتر رو ول کردم رفتم روی صندلی نشستم و منتظر موندم تا ی پرستار خبری از ات به من بده
ویو ات
چشمامو باز کردم من اینجا چیکار میکنم چرا هنوز زنده ام که در باز شد و دکتر اومد
دکتر: به به خانم چشماشو باز کرده
ات: دکتر میتونم برم
دکتر: یکم استراحت کن بعدن برو راستی دوست پسرت خیلی دو،،،ستت داره نزدیک بود منو بزنه
ات: لبخند زدم، الان بیرون
دکتر: اره، بگم بیاد آخه خیلی نگرانت
ات: نه خودم میرم
دکتر: فقط مراقب خودت باش
ات: چشم
ویو ات
رفتم بیرون از اتاق دیدم تهیونگ روی صندلی نشسته و دستشو روی سرش گذاشته بود رفتم کنار پاش زانو زدم
ات: این آقای خوشتیپ تنها اینجا چیکار میکنه؟
دیدم سرشو بالا آورد و ...
#تهکوک #تهیونگ #جونگکوک #بی_تی_اس #رمان #فیک #سناریو
ببخشید دیر شد❤️
- ۴۵.۹k
- ۰۱ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط