p
p...71
لی مین اومد پیش چینیونگ
چینیونگ..تو اینجا چیکار میکنی از اخرین باریکه دیدمت فک کردم اشتباه دیدمت
لی مین..نه بانو اشتباه ندیدین من اومدم اینجا تا شمارو نجات بدم
چینیونگ..میدونستم که ییبو به فکرمه حالا چطور میخاییم فرار کنیم
لی مین..من یه راه مخفی بلدم فردا شب از اینجا فرار میکنیم
چینیونگ..باشه مراقب خودت باش ممنون که اومدی برای کمکم حالا برو
لی مین ..باشه شماهم مراقب باشین بعد رفت
باخودش گفت برای کمک بتو اینجا نیستم ذر اصل میخام به خودم کمک کنم
..........
فلش بک به دو ساعت پیش
وقتی ژان داشتن میبردن لیژلن دیدتش
لیژان کجادارن میبرنش
لیژان بعد پرسجو فهمید ملکه اونو به جای دور تبعید کرده بعد وست راه ژان آزاد کرد و ژان با لیژان رفتم به قصر وقتی وارد اتاق امپراطور شدن متوجه شدن ملکه داره تو دارو امپراطور چیزی غاتی میکنه
بعد دست ملکه گرفت
ملکه.تو اینجا چیکار میکنی
ژان ..تو اینجا چیکار میکنی
لیژان..داشتی تو دارو پدرم چی غاتی میکردی
ملکه ..سربازا اینو ببرید
ژان .این دفعه نه
لیژان..سربازا مادرم به جرم صدمه زدن به امپراطور دستگیر کنید
ملکه.لیژان
لیژان.. همش تقصیر توی که من اینجوری میکنم
ملکه بردن تو اتاقش حفس کردن
ژان.. من اینجا پیش پدر میمونم توهم برو ببین این دارو چیه که ملکه به خورد امپراطور میده
لیژان باشه
تو همین دقیقه که لیژان رفت گروه سایه به همراه دینگ یوشی حمله کردن ژان داشت مبارزه میکرد که دوتا جاسوسی که دینگ یوشی تو قصر داشت از پشت به ژان حمله کردن واونو زخمی کردن
دینگ یوشی..میخواست ژان با تیر بزنه که یاد ییبو افتاد و کاری نکرد ژان خودش بیهوش شد و اونو به یکی از اتاق ها بردن تقریبا صبح شده بود که لیژان رسید و دید پدرش کشتن و دینگ یوشی بلای سرش هست
لیژان..پدر
دینگ یوشی سريع سرشو برگردوند و لیژان با چشمای پر از اشک دید
لیژان.. تو دوباره تو همش تقصیر توی ازت متنفرم
دینگ یوشی سکوت کرده بود
که لیژان اومد جلو و هولش داد رفت پیش پدرش
لیژان ..پدر چشماتو باز کن اما مرده بود لیژان از شدت زیاد گریه غش کرد
دینگ یوشی.. اینو ببرید به یه جای امنه و مراقبش باشید تا بعدن بیام بهش سر بزنم
افراد..بله
دینگ یوشی شروع کرد قصر از داخل فتح کنه و ییبو با ارتش رسیده بود به دیوار های پایتخت مالیشان
ژنرال که دید ییبو اومده خودش شروع کرد به دستور دادن
ییبو اومد جلو و گفت ژنرال دوازه باز کن اینه ترسوها اون تو غایم نشو
ژنرال صداشو بلند کرد و گفت
امروز کسی از اینجا خلاص نمیشه
ژنرال دروازه باز کرد و حمله کرد به طرف ییبو و ارتشش
ییبو با دیدن دروازه باز با تمام سرعت وارد شهر شد و جنگ شروع شد ................................
اسلاید ³ مبارزه ییبو با ارتش به مالی شان
لی مین اومد پیش چینیونگ
چینیونگ..تو اینجا چیکار میکنی از اخرین باریکه دیدمت فک کردم اشتباه دیدمت
لی مین..نه بانو اشتباه ندیدین من اومدم اینجا تا شمارو نجات بدم
چینیونگ..میدونستم که ییبو به فکرمه حالا چطور میخاییم فرار کنیم
لی مین..من یه راه مخفی بلدم فردا شب از اینجا فرار میکنیم
چینیونگ..باشه مراقب خودت باش ممنون که اومدی برای کمکم حالا برو
لی مین ..باشه شماهم مراقب باشین بعد رفت
باخودش گفت برای کمک بتو اینجا نیستم ذر اصل میخام به خودم کمک کنم
..........
فلش بک به دو ساعت پیش
وقتی ژان داشتن میبردن لیژلن دیدتش
لیژان کجادارن میبرنش
لیژان بعد پرسجو فهمید ملکه اونو به جای دور تبعید کرده بعد وست راه ژان آزاد کرد و ژان با لیژان رفتم به قصر وقتی وارد اتاق امپراطور شدن متوجه شدن ملکه داره تو دارو امپراطور چیزی غاتی میکنه
بعد دست ملکه گرفت
ملکه.تو اینجا چیکار میکنی
ژان ..تو اینجا چیکار میکنی
لیژان..داشتی تو دارو پدرم چی غاتی میکردی
ملکه ..سربازا اینو ببرید
ژان .این دفعه نه
لیژان..سربازا مادرم به جرم صدمه زدن به امپراطور دستگیر کنید
ملکه.لیژان
لیژان.. همش تقصیر توی که من اینجوری میکنم
ملکه بردن تو اتاقش حفس کردن
ژان.. من اینجا پیش پدر میمونم توهم برو ببین این دارو چیه که ملکه به خورد امپراطور میده
لیژان باشه
تو همین دقیقه که لیژان رفت گروه سایه به همراه دینگ یوشی حمله کردن ژان داشت مبارزه میکرد که دوتا جاسوسی که دینگ یوشی تو قصر داشت از پشت به ژان حمله کردن واونو زخمی کردن
دینگ یوشی..میخواست ژان با تیر بزنه که یاد ییبو افتاد و کاری نکرد ژان خودش بیهوش شد و اونو به یکی از اتاق ها بردن تقریبا صبح شده بود که لیژان رسید و دید پدرش کشتن و دینگ یوشی بلای سرش هست
لیژان..پدر
دینگ یوشی سريع سرشو برگردوند و لیژان با چشمای پر از اشک دید
لیژان.. تو دوباره تو همش تقصیر توی ازت متنفرم
دینگ یوشی سکوت کرده بود
که لیژان اومد جلو و هولش داد رفت پیش پدرش
لیژان ..پدر چشماتو باز کن اما مرده بود لیژان از شدت زیاد گریه غش کرد
دینگ یوشی.. اینو ببرید به یه جای امنه و مراقبش باشید تا بعدن بیام بهش سر بزنم
افراد..بله
دینگ یوشی شروع کرد قصر از داخل فتح کنه و ییبو با ارتش رسیده بود به دیوار های پایتخت مالیشان
ژنرال که دید ییبو اومده خودش شروع کرد به دستور دادن
ییبو اومد جلو و گفت ژنرال دوازه باز کن اینه ترسوها اون تو غایم نشو
ژنرال صداشو بلند کرد و گفت
امروز کسی از اینجا خلاص نمیشه
ژنرال دروازه باز کرد و حمله کرد به طرف ییبو و ارتشش
ییبو با دیدن دروازه باز با تمام سرعت وارد شهر شد و جنگ شروع شد ................................
اسلاید ³ مبارزه ییبو با ارتش به مالی شان
- ۲.۱k
- ۰۹ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط