p اخرفصل
( p اخرفصل²)
ییبو..امروز حکم صادر شده که چه اتفاقی براتون میفته
دینگ یوشی.. چرا جواب نمیدین مگه نمیشنوین
یوشوشین ..سرو پا گوشیم
ییبو خوبه لیژان شاهدخت ارشد کشور فتع شده مالیشان به همراه یوشوشین دختر وزیر ارشد کشور فتع شده مالیشان به عنوان برده برای لاویان کار میکنن و ژان شاهدخت کشور فتع شده مالیشان به اواندل تبعید میشود پایان حکم
دینگ یوشی ..مگه نشنیدین
یوشوشین.. حکم را میپزیریم
ییبو میخواست بره که ژان گفت
ژان.. من بدون خواهرم جایی نمیرم
ییبو ..چی گفتی
ژان سرشو بالا گرفت و به چشمای ییبو زل زد و گفت
ژان.. گفتم بدون خواهرم به جایی نمیرم
دینگ یوشی..این دیگه دست شماها نیست
لیژان.. تو دخالت نکن
ژان.. اگه بخوایی منو از خواهرم جدا کنید من دیگه دلیلی برای زنده موندن ندارم
ییبو ..وقتی بهت میگم میایی به اواندل یعنی میایی
ژان.. حاظرم بمیرم تا اینکه بخوام بقیه زندگیمو جایی بگذرونم که تو هستی
ییبو.. یعنی اینقد از من بدت میاد
ژان..کلمه بد اومدن برای تو کمه من حتا نمیتونم تحملت کنم
ییبو عصبی شد و گفت رو حرف من حرف نمیزنی کاری که گفتم انجام میدی
ژان خواست چیزی بگه که یهویی از دهنش خون اومد
ییبو ..چط شده طبیب خبر کنید
ییبو ژان بغل کرد برد گذاشتش رو تخت بعد طبیب اومد
دینگ یوشی..توهم بلند شو دیگه
لیژان.. بلند نمیشم
دینگ یوشی..لج بازی نکن
لیژان چیه اگه لج بازی کنم منم مثل پدرو برادرم میکشی هان
دینگ یوشی..داری بهم تیکه میندازی
لیژان.. نه فقط حقیقتو میگم
دینگ یوشی.. میگم بلند شو دیگه
لیژان ..میخوام همینجا بمونم
دینگ یوشی باشه هرکاری میخوایی بکن بعدش رفت
ییبو ژان برد تو اتاقش وبیرون منتظر بود تااینکه طبیب اومد
طبیب لطفا مراقبش باشید
ییبو..نگران نباش میتونی بری
ییبو داشت میرفت که باخودش گفت نه باید برم تو تا مطمئن بشم داروشو میخوره رفت تو که دید ژان نیست فرار کرده
یییو..ژاننن کجایی رفت بیرون با عصبانیت نگهبانا همهجارو دنبال ژان بگردین سرییی
همجارو گشتن ولی نبود تااینکه رفتن بیرون شهر تو جنگل ییبو داشت با تمام نگرانی میگشت
ییبو..ژان..ژان..کجایییی
تا اینکه ییبو کلا از سربازا جدا شد و یهو دید ژان بالایه صخره نشسته
ییبو..ژانن
ژان تا ییبو دید بلند شد وایستاد لباساش براینکه فرار کرده بود فاره شده بودن
ژان..اگه یه قدم جلوتر بیایی خودمو میندازم پایین
ییبو..ژان لطفا خواهش میکنم کاره اشتباهی نکن بیا بامن برگرد
ژان دیوونه شده بود همچنان هم میخندید هم گریه میکرد
ییبو قطره اشکی اژ چشماش افتاد گفت
لطفا بیا بامن....
ژان لبخنده تلخی زد وخودشو پرت کرد به عقب
ییبو سری رفت تا بگیردش ولی معلوم نیست بهش میرسه یانه .....
باما همرا باشید تا فصل بعدی 🖤🤍
ییبو..امروز حکم صادر شده که چه اتفاقی براتون میفته
دینگ یوشی.. چرا جواب نمیدین مگه نمیشنوین
یوشوشین ..سرو پا گوشیم
ییبو خوبه لیژان شاهدخت ارشد کشور فتع شده مالیشان به همراه یوشوشین دختر وزیر ارشد کشور فتع شده مالیشان به عنوان برده برای لاویان کار میکنن و ژان شاهدخت کشور فتع شده مالیشان به اواندل تبعید میشود پایان حکم
دینگ یوشی ..مگه نشنیدین
یوشوشین.. حکم را میپزیریم
ییبو میخواست بره که ژان گفت
ژان.. من بدون خواهرم جایی نمیرم
ییبو ..چی گفتی
ژان سرشو بالا گرفت و به چشمای ییبو زل زد و گفت
ژان.. گفتم بدون خواهرم به جایی نمیرم
دینگ یوشی..این دیگه دست شماها نیست
لیژان.. تو دخالت نکن
ژان.. اگه بخوایی منو از خواهرم جدا کنید من دیگه دلیلی برای زنده موندن ندارم
ییبو ..وقتی بهت میگم میایی به اواندل یعنی میایی
ژان.. حاظرم بمیرم تا اینکه بخوام بقیه زندگیمو جایی بگذرونم که تو هستی
ییبو.. یعنی اینقد از من بدت میاد
ژان..کلمه بد اومدن برای تو کمه من حتا نمیتونم تحملت کنم
ییبو عصبی شد و گفت رو حرف من حرف نمیزنی کاری که گفتم انجام میدی
ژان خواست چیزی بگه که یهویی از دهنش خون اومد
ییبو ..چط شده طبیب خبر کنید
ییبو ژان بغل کرد برد گذاشتش رو تخت بعد طبیب اومد
دینگ یوشی..توهم بلند شو دیگه
لیژان.. بلند نمیشم
دینگ یوشی..لج بازی نکن
لیژان چیه اگه لج بازی کنم منم مثل پدرو برادرم میکشی هان
دینگ یوشی..داری بهم تیکه میندازی
لیژان.. نه فقط حقیقتو میگم
دینگ یوشی.. میگم بلند شو دیگه
لیژان ..میخوام همینجا بمونم
دینگ یوشی باشه هرکاری میخوایی بکن بعدش رفت
ییبو ژان برد تو اتاقش وبیرون منتظر بود تااینکه طبیب اومد
طبیب لطفا مراقبش باشید
ییبو..نگران نباش میتونی بری
ییبو داشت میرفت که باخودش گفت نه باید برم تو تا مطمئن بشم داروشو میخوره رفت تو که دید ژان نیست فرار کرده
یییو..ژاننن کجایی رفت بیرون با عصبانیت نگهبانا همهجارو دنبال ژان بگردین سرییی
همجارو گشتن ولی نبود تااینکه رفتن بیرون شهر تو جنگل ییبو داشت با تمام نگرانی میگشت
ییبو..ژان..ژان..کجایییی
تا اینکه ییبو کلا از سربازا جدا شد و یهو دید ژان بالایه صخره نشسته
ییبو..ژانن
ژان تا ییبو دید بلند شد وایستاد لباساش براینکه فرار کرده بود فاره شده بودن
ژان..اگه یه قدم جلوتر بیایی خودمو میندازم پایین
ییبو..ژان لطفا خواهش میکنم کاره اشتباهی نکن بیا بامن برگرد
ژان دیوونه شده بود همچنان هم میخندید هم گریه میکرد
ییبو قطره اشکی اژ چشماش افتاد گفت
لطفا بیا بامن....
ژان لبخنده تلخی زد وخودشو پرت کرد به عقب
ییبو سری رفت تا بگیردش ولی معلوم نیست بهش میرسه یانه .....
باما همرا باشید تا فصل بعدی 🖤🤍
- ۲.۰k
- ۱۰ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط