p
p....72
دینگ یوشی اومد پیش ییبو و گفت
دینگ یوشی..پیروزیمون مبارک
همه یه سربازها میگفتن زنده باد شاهزاده اواندل زنده باد شاهزاده لاویان
خبر فتح مالی شان به گوش شوکای اومد
شوکای..همش تقصیر ماست که به کمکشون نرفتیم اگه میرفتیم حالا این اتفاق نمیوفتاد
سرشو به نشونه تاسف تکون داد
چن ژیوان خبر دارشد که ییبو و دینگ یوشی برنده شدن بخاطره کاری که کرده بود یکم عذاب وجدان داشت
خبر پیروزی ییبو به اواندل رسید
پادشاه اواندل..به پسرم افتخار میکنم
چوجینگی..باید برای پیروزی شاهزاده جشن برگزار کنیم
پادشاه..بله موافقم و میخام شمارو تو جشن نامزد کنم
چوجینگی..خب...خب راستش جا خوردم
پادشاه ..نه نیار برای من همینکه گفتم شما بهترین زوج خواهی شد برای هم
چوجینگی..هرچی شما بگید سرورم
پادشاه..به من بگو پدر
چوجینگی..چشمم پدر جان
ژان به هوش اومد خدمتکار اومد و همه چیزو برای ژان تعریف کرد ژان بعد شنیدن این چیزا اشکش ریخت پایین و گفت یعنی این پایان مالیشان بود
ییبو اومد به دنبال ژان گشت ژان پیدا نکرد
دینگ یوشی.. اینجا چیکار میکنی
ییبو ..ژان پیدا نمیکنم
دینگ یوشی..دیشب زخمی شد
ییبو ..چی زخمی شد چطور تونستید زخمیش کنید مگه بهتون نگفتم کاری به کارش نداشته باشید
دینگ یوشی..تقصیر ما نیست خودش زیاد مقاومت میکرد بعد زخمی شد
ییبو..داد زد حالا کجاست
دینگ یوشی..اروم باش اون به هوش اومده به همراه خواهرش و دوستش تو سالن زانو زدن
ییبو..چرا گذاشتین زانو بزنه مگه زخمی نیست
دینگ یوشی..خب بلاخره باید تصمیم بگیریم باهاشون چیکار کنیم
ییبو در مورد این قضیه خودم تصمیم میگیرم پدرامون رو دخالت نمیدیم
دینگ یوشی.. موافقم اگه تبق قانون پیش بریم اونا باید برده و خدمتکار بشن
ییبو.. ماهم همین کارو میکنیم
دینگ یوشی ..چی چرا
ییبو. برای اینکه دهن بقیه ببندیم بعدش که اونارو بردیم که بقیه نمیان نگاه کنن چجوری باهاشون رفتار میکنیم
دینگ یوشی..موافقم قفط لیژان بفرست به لاویان
ییبو.. میخوایی از دلش در بیاری
دینگ یوشی.. آره اگه بزاره
ییبو ..باشه
دینگ یوشی و ییبو رفتن به قصر اصلی ژان و لیژان و یوشوشین اونجا زانو زده بودن و منتظر عواقبشون بودن که چه اتفاقی قراره براشون بیفته وقتی به چهرشون نگاه میکردی متوجه میشدی سه تاشون دل شکسته هستن
نگهبان..شاهزاده لاویان و اوندل وارد میشوند
سه تاشون حتا تکون نخوردن همینجوری به پایین خیره شده بودن
دینگ یوشی اومد پیش ییبو و گفت
دینگ یوشی..پیروزیمون مبارک
همه یه سربازها میگفتن زنده باد شاهزاده اواندل زنده باد شاهزاده لاویان
خبر فتح مالی شان به گوش شوکای اومد
شوکای..همش تقصیر ماست که به کمکشون نرفتیم اگه میرفتیم حالا این اتفاق نمیوفتاد
سرشو به نشونه تاسف تکون داد
چن ژیوان خبر دارشد که ییبو و دینگ یوشی برنده شدن بخاطره کاری که کرده بود یکم عذاب وجدان داشت
خبر پیروزی ییبو به اواندل رسید
پادشاه اواندل..به پسرم افتخار میکنم
چوجینگی..باید برای پیروزی شاهزاده جشن برگزار کنیم
پادشاه..بله موافقم و میخام شمارو تو جشن نامزد کنم
چوجینگی..خب...خب راستش جا خوردم
پادشاه ..نه نیار برای من همینکه گفتم شما بهترین زوج خواهی شد برای هم
چوجینگی..هرچی شما بگید سرورم
پادشاه..به من بگو پدر
چوجینگی..چشمم پدر جان
ژان به هوش اومد خدمتکار اومد و همه چیزو برای ژان تعریف کرد ژان بعد شنیدن این چیزا اشکش ریخت پایین و گفت یعنی این پایان مالیشان بود
ییبو اومد به دنبال ژان گشت ژان پیدا نکرد
دینگ یوشی.. اینجا چیکار میکنی
ییبو ..ژان پیدا نمیکنم
دینگ یوشی..دیشب زخمی شد
ییبو ..چی زخمی شد چطور تونستید زخمیش کنید مگه بهتون نگفتم کاری به کارش نداشته باشید
دینگ یوشی..تقصیر ما نیست خودش زیاد مقاومت میکرد بعد زخمی شد
ییبو..داد زد حالا کجاست
دینگ یوشی..اروم باش اون به هوش اومده به همراه خواهرش و دوستش تو سالن زانو زدن
ییبو..چرا گذاشتین زانو بزنه مگه زخمی نیست
دینگ یوشی..خب بلاخره باید تصمیم بگیریم باهاشون چیکار کنیم
ییبو در مورد این قضیه خودم تصمیم میگیرم پدرامون رو دخالت نمیدیم
دینگ یوشی.. موافقم اگه تبق قانون پیش بریم اونا باید برده و خدمتکار بشن
ییبو.. ماهم همین کارو میکنیم
دینگ یوشی ..چی چرا
ییبو. برای اینکه دهن بقیه ببندیم بعدش که اونارو بردیم که بقیه نمیان نگاه کنن چجوری باهاشون رفتار میکنیم
دینگ یوشی..موافقم قفط لیژان بفرست به لاویان
ییبو.. میخوایی از دلش در بیاری
دینگ یوشی.. آره اگه بزاره
ییبو ..باشه
دینگ یوشی و ییبو رفتن به قصر اصلی ژان و لیژان و یوشوشین اونجا زانو زده بودن و منتظر عواقبشون بودن که چه اتفاقی قراره براشون بیفته وقتی به چهرشون نگاه میکردی متوجه میشدی سه تاشون دل شکسته هستن
نگهبان..شاهزاده لاویان و اوندل وارد میشوند
سه تاشون حتا تکون نخوردن همینجوری به پایین خیره شده بودن
- ۲.۰k
- ۰۹ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط