انقدر کلافه بودم که هیچی نمیتونستم بنویسیم؛ مداد و پرت کر
انقدر کلافه بودم که هیچی نمیتونستم بنویسیم؛ مداد و پرت کردم کنار رفتم سراغ نوشتههای قدیمیم؛ نوشتههایی که مال چند سال پیش بودن.
نگاشون کردم. تو تک تکشون یه ردی از خستگی بود؛ تو همه نوشتههام حتی شده در حد یه جمله به این قضیه که دارم ذره ذره نابود میشم اشاره کرده بودم.
راستش من اصلا یادم نمیاد اون لحظه که اونا رو نوشتم چی تو ذهنم بوده، فقط میدونم انقدر این خستگی و حال بد باهام بوده، که حتی یادم نمونده از کِی حالم بد بوده و از کجا شروع شده اینجوری بودنم.
-ساقی
#جذاب
#text
نگاشون کردم. تو تک تکشون یه ردی از خستگی بود؛ تو همه نوشتههام حتی شده در حد یه جمله به این قضیه که دارم ذره ذره نابود میشم اشاره کرده بودم.
راستش من اصلا یادم نمیاد اون لحظه که اونا رو نوشتم چی تو ذهنم بوده، فقط میدونم انقدر این خستگی و حال بد باهام بوده، که حتی یادم نمونده از کِی حالم بد بوده و از کجا شروع شده اینجوری بودنم.
-ساقی
#جذاب
#text
۳.۷k
۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.