فیک( سرنوشت ) پارت ۱۹
فیک( سرنوشت ) پارت ۱۹
آلیس ویو
بعد از نگاهی به خود از جلو آینه بلند شدم..
آلیس: ممنون..میتونی بری...رفتی مایا رو بگو بیاد اتاقم..
یونا: چشم خانم
تعظيم کرد و از اتاق بیرون شد...
دستی رو لباسم کشیدم درست چیزی بودکه خیلی دوسش داشتم ...لباسم با پارچه های نازکی دوخته شده بود و این زیباترش کرده بود .
چون از رنگا چیزی زیادی نمیدونستم..الانم نمیدونم رنگ لباسم چجوریه.🤦♀️( این منم)😅
داشتم به خود نگاه میکردم که چشمام قفل شد...صورتمو تو آینه میدیدم...شاید دوس داشتم امروز مامانمم کنارم باشه..الان دستشو روی شونم بزاره و بگه...من همیشه باهاتم...
اما خب من این شانس و ندارم...
دماغم و بالا کشیدم نمیخاستم کسی اشکمو ببينه...با انگشتم اشک گوشه چشمم و پاک کردم..
و یه لبخند از رو اجبار زدم..
در اتاقم باز شد..به در باز نگاه کردم..که مایا رو دیدم...پشت سرش درو بست و چند قدم اومد سمتم ..
دستشو دراز کرد و دستامو تو دستش گرفت...با یه لبخند همراه با بغض گفت..
مایا: منو که فراموش نمیکنی نهههه( آروم بغض دار)
دستشو کشیدم و محکم تو آغوشم فشردمش...
آلیس: مگه من احمقم تنها امیدی زندگیمو فراموش کنم..
از خودم جداش کردم و دستمو روی دو شونش گذاشتم.
آلیس: ما قول داده بودیم که روزی از این قصر بیرون میریم درسته ۱۱ سال قبل اینو به مامانم قول داده بودم اما الان دوباره به تو قول میدم روزی برمیگردم...واسه تو واسه مامانم..واسه انتقام از اون لارا..
پس دیگه نشنوم همچون حرفی رو بگی.
مایا: از الان دلم واست تنگ میشه...
آلیس؛ زود زود میام...نگران نباش...
دوباره بغلش کردم...آغوشش درست شبیه آغوش مامانم و خاله لیام بود...هردوتاشون رفتن...اونقدر دور رفتن...که باید راهی زیادی رو طی کنم تا بهشون برسم..اما نمیخام دست خالی برم..حداقل لارا رو که از روی زمین محو میکنم...حتی اگه به قيمت محو کردن خودم تموم شه...اینو سالها قبل به خودم قول داده بودم...پس نمیخام بزنم زیر قولم.
ازم جدا شد و گفت
مایا: باید بریم..همه اومدن و منتظران
آلیس: باشه بریم..
دستمو گرفت و بعدی دوتایی راه افتادیم به سمت سرنوشت نامعلوم.
حتی از پله ها میشد صدا جمیعت زیادی که منتظر من بودن و واسه نامزدی من اومده بودن و شنيد..
دست مایا رو از استرس زیاد فشار دادم..بهم نگاهی انداخت و گفت...
مایا: هی دیوونه...قوی باش...چیزی نیس...تو از پسش برمیایی...
بدون حرفی بهش خیره موندم..اون بی شک بهترین فرد زندگیمه...اون تنها کسیه که همیشه کنارم بود و موند..هیچوقت ولم نکرد تا تو سختی ها تنها نباشم..اون بی شک فرشته منه.
غلط املایی بود معذرت 💜
من کامنت میخوامممممممم🤌🤌🌚🥲
اسلاید دو لباس آلیس
اسلاید سه موهاش
آلیس ویو
بعد از نگاهی به خود از جلو آینه بلند شدم..
آلیس: ممنون..میتونی بری...رفتی مایا رو بگو بیاد اتاقم..
یونا: چشم خانم
تعظيم کرد و از اتاق بیرون شد...
دستی رو لباسم کشیدم درست چیزی بودکه خیلی دوسش داشتم ...لباسم با پارچه های نازکی دوخته شده بود و این زیباترش کرده بود .
چون از رنگا چیزی زیادی نمیدونستم..الانم نمیدونم رنگ لباسم چجوریه.🤦♀️( این منم)😅
داشتم به خود نگاه میکردم که چشمام قفل شد...صورتمو تو آینه میدیدم...شاید دوس داشتم امروز مامانمم کنارم باشه..الان دستشو روی شونم بزاره و بگه...من همیشه باهاتم...
اما خب من این شانس و ندارم...
دماغم و بالا کشیدم نمیخاستم کسی اشکمو ببينه...با انگشتم اشک گوشه چشمم و پاک کردم..
و یه لبخند از رو اجبار زدم..
در اتاقم باز شد..به در باز نگاه کردم..که مایا رو دیدم...پشت سرش درو بست و چند قدم اومد سمتم ..
دستشو دراز کرد و دستامو تو دستش گرفت...با یه لبخند همراه با بغض گفت..
مایا: منو که فراموش نمیکنی نهههه( آروم بغض دار)
دستشو کشیدم و محکم تو آغوشم فشردمش...
آلیس: مگه من احمقم تنها امیدی زندگیمو فراموش کنم..
از خودم جداش کردم و دستمو روی دو شونش گذاشتم.
آلیس: ما قول داده بودیم که روزی از این قصر بیرون میریم درسته ۱۱ سال قبل اینو به مامانم قول داده بودم اما الان دوباره به تو قول میدم روزی برمیگردم...واسه تو واسه مامانم..واسه انتقام از اون لارا..
پس دیگه نشنوم همچون حرفی رو بگی.
مایا: از الان دلم واست تنگ میشه...
آلیس؛ زود زود میام...نگران نباش...
دوباره بغلش کردم...آغوشش درست شبیه آغوش مامانم و خاله لیام بود...هردوتاشون رفتن...اونقدر دور رفتن...که باید راهی زیادی رو طی کنم تا بهشون برسم..اما نمیخام دست خالی برم..حداقل لارا رو که از روی زمین محو میکنم...حتی اگه به قيمت محو کردن خودم تموم شه...اینو سالها قبل به خودم قول داده بودم...پس نمیخام بزنم زیر قولم.
ازم جدا شد و گفت
مایا: باید بریم..همه اومدن و منتظران
آلیس: باشه بریم..
دستمو گرفت و بعدی دوتایی راه افتادیم به سمت سرنوشت نامعلوم.
حتی از پله ها میشد صدا جمیعت زیادی که منتظر من بودن و واسه نامزدی من اومده بودن و شنيد..
دست مایا رو از استرس زیاد فشار دادم..بهم نگاهی انداخت و گفت...
مایا: هی دیوونه...قوی باش...چیزی نیس...تو از پسش برمیایی...
بدون حرفی بهش خیره موندم..اون بی شک بهترین فرد زندگیمه...اون تنها کسیه که همیشه کنارم بود و موند..هیچوقت ولم نکرد تا تو سختی ها تنها نباشم..اون بی شک فرشته منه.
غلط املایی بود معذرت 💜
من کامنت میخوامممممممم🤌🤌🌚🥲
اسلاید دو لباس آلیس
اسلاید سه موهاش
۱۹.۰k
۰۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.