فیک( سرنوشت ) پارت ۲۰
فیک( سرنوشت ) پارت ۲۰
آلیس ویو
نزدیک پله های آخری بودیم..که بین اون همه آدم چشمام قفل چشمای یکی شد...برق چشماش و میشد تو این تاریکی دید.
با اینکه بار اولم بود..اما اون چشما رو من سالها قبل دیده بودم...یا شاید چند روز قبل...
از پله آخری پامو روی زمینی گذاشتم که روش سرنوشتم با کسی رقم میخورد که حتی ندیدمش...
چند قدم جلو رفتم که بابام به سمتم اومد..البته تنها نبود..کنارش یه پیرمرد دیگه که شاید هم سن بابام بود...و دوتا پسر...
الان فهمیدم اون برق که تو اون تاریکی میدرخشید و چشمام و ناخداگاه قفل خودش کرد...کی بود.
تعظیم کردم...که اون دو پسر هم متقابل تعظیم کردن..بابام با خوشحالی گفت..
ب/آلیس: خب خب...اینم شاهدخت آلیس از خاندان کیم.
حواسم به اطرافم نبود..و از حرفشون چیزینمیفهمیدم چون اینجا یکی بدجور منو محو خودش کرده...
.
.
ب/کوک: آلیس...شبیه اسمشه قشنگ زیبا...بانو نجیب زاده .
آلیس: ممنون.
ب/کوک: خب پس آمادین...
ب/آلیس: البته...
ب/آلیس: آلیس دخترم دنبالمون بیا.
بابام چند قدم جلو گذاشت و بعد از نگاهی به اطرافش با صدا دستش توجه مردم اطرافمون و به سمتمون جلب کرد..
بعد از سرفه ی کوتاهی شروع کرد به صحبت کردن.
ب/آلیس: در اول میخام بگم که از همتون ممنونم که امروز و تو این مراسم شادی ما شرکت کردین و دعوت منو پذیرفتن..امروز ما اینجا جمع شدیم..تا دو نجیب زاده رو بهم برسونیم...آلیس شاهدخت خاندان کیم و جونگ کوک شاهزاده خاندان جئون.
امروز قراره مراسم نامزدی این دو نجیب زاده برگزار بشه و خیلی زود اینا یه زندگی مشترک رو آغاز میکنن.
نور که رومون بود شاید نشانگر این بود که قراره یه سرنوشت روشن داشته باشیم..اما حس بدی که نسبت به این نامزدی ازدواج و یا زندگی با اون داشتم باعث میشه شک کنم که من شانس شو دارم تا یه زندگی خوب داشته باشم
اما شاید خدام بخاد فقط یبار تو این زندگی بزاره من خوشحال باشم...کنار فردی که بهم بفهمونه من کیم.
شاید یبار بزاره که طعم خوشبختی رو بچشم..فقط یبار امیدوارم امروز خودم با پاهای خودم به سمت بدبختی قدم برنداشته باشم..با دستایی خودم دفتر بدبختی های سرنوشتمو امضا نکنم.
.
.
بابام با جعبه کوچیک که فک کنم حلقه های نامزدی توش بود جلومون اومد..اون پسره شاید دو قدمی ازم دورتر بود..بابام کنارمون وایستاد و در جعبه رو باز کرد..درست حدس زدم دو حلقه که باید انگشت هم میکردیم...تا همه بدونن که ما داریم زندگی جدیدی رو آغاز میکنیم.
غلط املایی بود معذرت 💗
بابت اینکه کمی دیر شد معذرت میخوام یه کوچولو مریضم🙂
ممکنه یه پارت دیگه شب بزارم💝
آلیس ویو
نزدیک پله های آخری بودیم..که بین اون همه آدم چشمام قفل چشمای یکی شد...برق چشماش و میشد تو این تاریکی دید.
با اینکه بار اولم بود..اما اون چشما رو من سالها قبل دیده بودم...یا شاید چند روز قبل...
از پله آخری پامو روی زمینی گذاشتم که روش سرنوشتم با کسی رقم میخورد که حتی ندیدمش...
چند قدم جلو رفتم که بابام به سمتم اومد..البته تنها نبود..کنارش یه پیرمرد دیگه که شاید هم سن بابام بود...و دوتا پسر...
الان فهمیدم اون برق که تو اون تاریکی میدرخشید و چشمام و ناخداگاه قفل خودش کرد...کی بود.
تعظیم کردم...که اون دو پسر هم متقابل تعظیم کردن..بابام با خوشحالی گفت..
ب/آلیس: خب خب...اینم شاهدخت آلیس از خاندان کیم.
حواسم به اطرافم نبود..و از حرفشون چیزینمیفهمیدم چون اینجا یکی بدجور منو محو خودش کرده...
.
.
ب/کوک: آلیس...شبیه اسمشه قشنگ زیبا...بانو نجیب زاده .
آلیس: ممنون.
ب/کوک: خب پس آمادین...
ب/آلیس: البته...
ب/آلیس: آلیس دخترم دنبالمون بیا.
بابام چند قدم جلو گذاشت و بعد از نگاهی به اطرافش با صدا دستش توجه مردم اطرافمون و به سمتمون جلب کرد..
بعد از سرفه ی کوتاهی شروع کرد به صحبت کردن.
ب/آلیس: در اول میخام بگم که از همتون ممنونم که امروز و تو این مراسم شادی ما شرکت کردین و دعوت منو پذیرفتن..امروز ما اینجا جمع شدیم..تا دو نجیب زاده رو بهم برسونیم...آلیس شاهدخت خاندان کیم و جونگ کوک شاهزاده خاندان جئون.
امروز قراره مراسم نامزدی این دو نجیب زاده برگزار بشه و خیلی زود اینا یه زندگی مشترک رو آغاز میکنن.
نور که رومون بود شاید نشانگر این بود که قراره یه سرنوشت روشن داشته باشیم..اما حس بدی که نسبت به این نامزدی ازدواج و یا زندگی با اون داشتم باعث میشه شک کنم که من شانس شو دارم تا یه زندگی خوب داشته باشم
اما شاید خدام بخاد فقط یبار تو این زندگی بزاره من خوشحال باشم...کنار فردی که بهم بفهمونه من کیم.
شاید یبار بزاره که طعم خوشبختی رو بچشم..فقط یبار امیدوارم امروز خودم با پاهای خودم به سمت بدبختی قدم برنداشته باشم..با دستایی خودم دفتر بدبختی های سرنوشتمو امضا نکنم.
.
.
بابام با جعبه کوچیک که فک کنم حلقه های نامزدی توش بود جلومون اومد..اون پسره شاید دو قدمی ازم دورتر بود..بابام کنارمون وایستاد و در جعبه رو باز کرد..درست حدس زدم دو حلقه که باید انگشت هم میکردیم...تا همه بدونن که ما داریم زندگی جدیدی رو آغاز میکنیم.
غلط املایی بود معذرت 💗
بابت اینکه کمی دیر شد معذرت میخوام یه کوچولو مریضم🙂
ممکنه یه پارت دیگه شب بزارم💝
۱۴.۳k
۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.