قاتلی در مقابل دیگری / پارت ۲۹
پارت #۲۹
صدای شلیک گلوله و سکوت ...
سکوتی از جنس مرگ ، سکوتی که سرشار از آواز مُردن بود .
نامورو رسما بعد از کشتن پدرش قاتل شده بود دیگه باقیش مهم نبود .
داستانِ نامورو به جای داستان همیشگی شکارچی و قربانی ، داستانِ درگیری شکارچیان بود .
حالا زمانی بود که نامورو نقشِ قاتل داستان رو میپذیرفت .
نامورو شلیک کرده بود ، خیلی وقت بود شلیک کرده بود .
نور کوتاهی از جرقه گلوله و صدای برخورد گلوله و سکوت .
جئی به آرامی چشمانش را باز کرد و متوجه شد هنوز زنده اس ، نامورو به جئی شلیک نکرده بود یعنی فقط یک احتمال دیگه وجود داشت .
جئی پایین را نگاه کرد و دید آیزاس با تعجب به جئی خیره شده ، آیزاس هنوز زنده بود ، اما اگه بعد از شلیک گلوله جئی و آیزاس هردو زنده موندن پس نامورو به چه کسی شلیک کرده ؟ .
جئی از روی آیزاس بلند شد و آیزاس هم از جئی فاصله گرفت و نشست ، آنها هردو به جایی که نامورو نشسته بود نگاه کردن اما خبری از نامورو نبود .
نامورو با شلیک به زنجیری که دستش را بسته بود خودش رو آزاد کرده بود و به سادگی از درب اصلی زیرزمین خارج شده بود .
آیزاس نمادی از خشم و نفرت بود و در عین حال باهوش بود ، اما دقیقا خشم و نفرتش اون رو بارها تا نزدیک مرگ برده بوده .
اگر نامورو هم مثل آیزاس با انگیزهی تنفر عمل میکرد صدرصد میمیرد ، جئی ولش میکرد تا بمیره و آیزاس خودش میکشتش ، نامورو هوشمندانه ترین تصميمش رو گرفته بود ، نامورو از اولش هم نمیخواست یه قاتل باشه اما حالا که وارد این بازی شده بود ، تمرکزش گرفتن زندگی بقیه نبود بلکه فقط زنده موندن خودش بود .
هرچقدر که نامورو از پله های عمارت بالا میرفت صدای درگیری آیزاس و جئی کمتر به گوشش میرسید ، هرچقدر از زیرزمین به سمت بالا میرفت صداها ساکتتر میشدند ، مهم نبود چقدر بالا به هر حال بالا و پایین سرنوشتش غرق در تاریکی بود .
زمانی که نامورو به انتهای پله ها رسید با اتاقی مجلل و گرم با پرده های سرخ و فرش قرمز مواجه شد ، در مرکز اتاق آقای ثارون روی یک مبل مشکی نشسته بود و تنها یک میز شطرنج جلوش بود و یک صندلی سفید رنگ مقابلش .
آقای ثارون با صدای خسته و گرفته گفت:
"قبلا این بازی رو با آیزاس شروع کرده بودم ، دوست دارم قبل مرگم تمومش کنم ، باهام بازی میکنی؟"
ادامه دارد.....
#متن #رمان #داستان
صدای شلیک گلوله و سکوت ...
سکوتی از جنس مرگ ، سکوتی که سرشار از آواز مُردن بود .
نامورو رسما بعد از کشتن پدرش قاتل شده بود دیگه باقیش مهم نبود .
داستانِ نامورو به جای داستان همیشگی شکارچی و قربانی ، داستانِ درگیری شکارچیان بود .
حالا زمانی بود که نامورو نقشِ قاتل داستان رو میپذیرفت .
نامورو شلیک کرده بود ، خیلی وقت بود شلیک کرده بود .
نور کوتاهی از جرقه گلوله و صدای برخورد گلوله و سکوت .
جئی به آرامی چشمانش را باز کرد و متوجه شد هنوز زنده اس ، نامورو به جئی شلیک نکرده بود یعنی فقط یک احتمال دیگه وجود داشت .
جئی پایین را نگاه کرد و دید آیزاس با تعجب به جئی خیره شده ، آیزاس هنوز زنده بود ، اما اگه بعد از شلیک گلوله جئی و آیزاس هردو زنده موندن پس نامورو به چه کسی شلیک کرده ؟ .
جئی از روی آیزاس بلند شد و آیزاس هم از جئی فاصله گرفت و نشست ، آنها هردو به جایی که نامورو نشسته بود نگاه کردن اما خبری از نامورو نبود .
نامورو با شلیک به زنجیری که دستش را بسته بود خودش رو آزاد کرده بود و به سادگی از درب اصلی زیرزمین خارج شده بود .
آیزاس نمادی از خشم و نفرت بود و در عین حال باهوش بود ، اما دقیقا خشم و نفرتش اون رو بارها تا نزدیک مرگ برده بوده .
اگر نامورو هم مثل آیزاس با انگیزهی تنفر عمل میکرد صدرصد میمیرد ، جئی ولش میکرد تا بمیره و آیزاس خودش میکشتش ، نامورو هوشمندانه ترین تصميمش رو گرفته بود ، نامورو از اولش هم نمیخواست یه قاتل باشه اما حالا که وارد این بازی شده بود ، تمرکزش گرفتن زندگی بقیه نبود بلکه فقط زنده موندن خودش بود .
هرچقدر که نامورو از پله های عمارت بالا میرفت صدای درگیری آیزاس و جئی کمتر به گوشش میرسید ، هرچقدر از زیرزمین به سمت بالا میرفت صداها ساکتتر میشدند ، مهم نبود چقدر بالا به هر حال بالا و پایین سرنوشتش غرق در تاریکی بود .
زمانی که نامورو به انتهای پله ها رسید با اتاقی مجلل و گرم با پرده های سرخ و فرش قرمز مواجه شد ، در مرکز اتاق آقای ثارون روی یک مبل مشکی نشسته بود و تنها یک میز شطرنج جلوش بود و یک صندلی سفید رنگ مقابلش .
آقای ثارون با صدای خسته و گرفته گفت:
"قبلا این بازی رو با آیزاس شروع کرده بودم ، دوست دارم قبل مرگم تمومش کنم ، باهام بازی میکنی؟"
ادامه دارد.....
#متن #رمان #داستان
- ۲.۲k
- ۱۱ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط