برادر ناتنی
پارت۱۶
ات: بیدار شدم و کارامو انجام دادم امروز شرکت نمیرفتم پس لباس پوشیدم و رفتم دم ساحل
ات: اه....عاشق این هوام
روی شن ها نشستم و حسامو بستم آرامش خاصی داشت آرامشی که هیچ جای دیگه نمیدونم داشته باشمش البته شاید!
جیمین: دیگه خسته شده بودم از توی خونه موندن برای کارای شرکت یه سفر کاری دارم که باید برم پاریس و طراحی های لباس ببینم
(جیمین مدیر شرکت مدلینگه)چمدونمو بستم و سوار ماشین شدم و رفتم فرودگاه تا برسم پاریس( یعنی از کره فرود اومد تو پاریس😂🏠✈️)
ات: حدود یک ساعتی میشه که لب ساحل نشستم وقتی میام اینجا همیشه یاد اون روزی میوفتم که....هیچی ولش کن
لبخند شدم و سوار ماشینم شدم و و رفتم خرید چند دست لباس.کفش.خوراکی. خریدم و رفتم خونه
بچه ها یه نکته:ات الان ۲۵ سالشه جیمین هم ۲۶
جیمین: رسیدم پاریس یه نفس عمیق کشیدم و به سمت خونه حرکت کردم ( جیمین تو پاریس خونه داره) خودمو انداختم روی تخت جیمین: هوفف...
و خوابید
ات: رسیدم خونه و وسایلمو از ماشین بردم تو همین که درو باز کردم ایو پرید رو سرم ایو: یااااااا...نباید به من میگفتی داری خبرت میری بیرونننن...هر چی زنگ میزنم چرا جواب نمیدی پفیوزززززززز ات: ایییییی....ایووو موهامو کندی دختر ولم کن میخواستم یکم تنها باشم ایو: میخواستم یکم تنها باشم گگگگ( اداشو در اورد) ات: واااا...
ایو: واااا...اینارو ولش کن فردا مدیر شرکت مدلیگ قراره بیاد و طرح هارو ببینه آماده ای دیگه؟ ات: هوم آره همه طرح هارو آماده کردم...خیالت تخت
ایو: اهوم خیالم تخته که گفتم
ات: گگگگ
ایو دمپاییشو در آورد رفت بزنه تو سر ات که ات زود تر فرار کرد....
صبح:....
دخملا روزتون مبارککککک
ایشالا همیشه فالورام بمونین😂😂💖
یه نفر به ادمین تبریک نگفت🥲🥲🥲ببینین چه ادمین خوبی دارین😁
ات: بیدار شدم و کارامو انجام دادم امروز شرکت نمیرفتم پس لباس پوشیدم و رفتم دم ساحل
ات: اه....عاشق این هوام
روی شن ها نشستم و حسامو بستم آرامش خاصی داشت آرامشی که هیچ جای دیگه نمیدونم داشته باشمش البته شاید!
جیمین: دیگه خسته شده بودم از توی خونه موندن برای کارای شرکت یه سفر کاری دارم که باید برم پاریس و طراحی های لباس ببینم
(جیمین مدیر شرکت مدلینگه)چمدونمو بستم و سوار ماشین شدم و رفتم فرودگاه تا برسم پاریس( یعنی از کره فرود اومد تو پاریس😂🏠✈️)
ات: حدود یک ساعتی میشه که لب ساحل نشستم وقتی میام اینجا همیشه یاد اون روزی میوفتم که....هیچی ولش کن
لبخند شدم و سوار ماشینم شدم و و رفتم خرید چند دست لباس.کفش.خوراکی. خریدم و رفتم خونه
بچه ها یه نکته:ات الان ۲۵ سالشه جیمین هم ۲۶
جیمین: رسیدم پاریس یه نفس عمیق کشیدم و به سمت خونه حرکت کردم ( جیمین تو پاریس خونه داره) خودمو انداختم روی تخت جیمین: هوفف...
و خوابید
ات: رسیدم خونه و وسایلمو از ماشین بردم تو همین که درو باز کردم ایو پرید رو سرم ایو: یااااااا...نباید به من میگفتی داری خبرت میری بیرونننن...هر چی زنگ میزنم چرا جواب نمیدی پفیوزززززززز ات: ایییییی....ایووو موهامو کندی دختر ولم کن میخواستم یکم تنها باشم ایو: میخواستم یکم تنها باشم گگگگ( اداشو در اورد) ات: واااا...
ایو: واااا...اینارو ولش کن فردا مدیر شرکت مدلیگ قراره بیاد و طرح هارو ببینه آماده ای دیگه؟ ات: هوم آره همه طرح هارو آماده کردم...خیالت تخت
ایو: اهوم خیالم تخته که گفتم
ات: گگگگ
ایو دمپاییشو در آورد رفت بزنه تو سر ات که ات زود تر فرار کرد....
صبح:....
دخملا روزتون مبارککککک
ایشالا همیشه فالورام بمونین😂😂💖
یه نفر به ادمین تبریک نگفت🥲🥲🥲ببینین چه ادمین خوبی دارین😁
۶.۸k
۱۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.