رمان یادت باشد ۱۰۹
#رمان_یادت_باشد #پارت_صد_و_نه
بریم، چون من هم این چند وقت نشده که برم لباس پوشیدیم وراه افتادیم
چون هوا سرد بود موتور نبردیم. به گلزار شهدا که رسیدیم سر مزار شهید حسین پور چند تا خانم ایستاده بودند. حمید جلوتر نیامد گفتم: «ما که نمی دونیم اون خانم ها کی هستن. مثل بقیه بریم جلو فاتحه بخونیم.» گفت نه خانوم! شاید اون خانم ها از اعضای خانواده شهید باشن. بخوان چند دقیقه ای خلوت کنن. ما جلو بریم معذب میشن. از همین در ورودی گلزار شما نیت بکنی، اون شهید خودش ما رو می بینه. نیازی نیست حتما بریم سر مزار یا دست بذاریم روی سنگ مزار شهید. آن موقع این حرف حمید را شیر فهم نشدم، ولی بعدها خیلی خوب معنای خلوت کنار سنگ مزار را فهمیدم!
از گلزار شهدا رفتیم خانه عمه. دلتنگی ها و نگرانی های یک مادر هیچ وقت تمامی ندارد. حمید مثل همیشه مادرش را که دید پیشانیش را بوسید. به اصرار عمه شام را همان جا ماندیم. تازه سفره شام را جمع کرده بودیم که شبکه یک سخنرانی آقا را پخش می کرد. به مناسبت نوزده دی مردم قم به دیدار ایشان رفته بودند. حمید سریع جلوی تلویزیون نشست و مشغول گوش دادن سخنرانی شد. پدر حمید هم که از بسیجی های زمان جنگ بود مثل حمید از اول تا آخر سخنرانی را گوش کرد. حمید همه سخنرانیهای آقا را کامل گوش میداد. هر کدام را هم که نمی رسید بعد از اینترنت می گرفت و نکات مهمش را یادداشت می کرد. برای همه سخنرانی ها همین روال را داشت. هرکجا پای سخنرانی مینشست یک دفترچه و خودکار همراه داشت. وقت هایی که دفترچه همراهش نبود از کوچکترین
کاغذ ممکن مثل فیش های خرید استفاده می کرد. بعدا از همین مطالب در مباحث حلقه های صالحین، جمع رفقایش بعد از هیئت یا برای صحبت
#مدافع_حرم #شهید_سیاهکالی_مرادی #یادت_باشه
بریم، چون من هم این چند وقت نشده که برم لباس پوشیدیم وراه افتادیم
چون هوا سرد بود موتور نبردیم. به گلزار شهدا که رسیدیم سر مزار شهید حسین پور چند تا خانم ایستاده بودند. حمید جلوتر نیامد گفتم: «ما که نمی دونیم اون خانم ها کی هستن. مثل بقیه بریم جلو فاتحه بخونیم.» گفت نه خانوم! شاید اون خانم ها از اعضای خانواده شهید باشن. بخوان چند دقیقه ای خلوت کنن. ما جلو بریم معذب میشن. از همین در ورودی گلزار شما نیت بکنی، اون شهید خودش ما رو می بینه. نیازی نیست حتما بریم سر مزار یا دست بذاریم روی سنگ مزار شهید. آن موقع این حرف حمید را شیر فهم نشدم، ولی بعدها خیلی خوب معنای خلوت کنار سنگ مزار را فهمیدم!
از گلزار شهدا رفتیم خانه عمه. دلتنگی ها و نگرانی های یک مادر هیچ وقت تمامی ندارد. حمید مثل همیشه مادرش را که دید پیشانیش را بوسید. به اصرار عمه شام را همان جا ماندیم. تازه سفره شام را جمع کرده بودیم که شبکه یک سخنرانی آقا را پخش می کرد. به مناسبت نوزده دی مردم قم به دیدار ایشان رفته بودند. حمید سریع جلوی تلویزیون نشست و مشغول گوش دادن سخنرانی شد. پدر حمید هم که از بسیجی های زمان جنگ بود مثل حمید از اول تا آخر سخنرانی را گوش کرد. حمید همه سخنرانیهای آقا را کامل گوش میداد. هر کدام را هم که نمی رسید بعد از اینترنت می گرفت و نکات مهمش را یادداشت می کرد. برای همه سخنرانی ها همین روال را داشت. هرکجا پای سخنرانی مینشست یک دفترچه و خودکار همراه داشت. وقت هایی که دفترچه همراهش نبود از کوچکترین
کاغذ ممکن مثل فیش های خرید استفاده می کرد. بعدا از همین مطالب در مباحث حلقه های صالحین، جمع رفقایش بعد از هیئت یا برای صحبت
#مدافع_حرم #شهید_سیاهکالی_مرادی #یادت_باشه
۱۱.۰k
۲۷ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.