پارت نهم
پارت نهم
ته:چرا ترکم کردی اتتتتت چرااااااا من به تو چیکار کردم تو من رو این همه سال عذاب دادی(با عربده و گریه )
ات:من من مجبور بودم (با گریه)
ته:چرا برای چی مجبور بودی تو مجبور نبودی چونننننن(با داد)
ات:با مرگت منو تهدید کردنننننننن(با داد و گریه )
ته :چی(با حالت تعجب)
فلش بک ۳سال پیش
ویو ات
الان تقریبا هفت ماهمه شکمم خیلی بزرگ شده خیلی خوشحالم چون قراره دو ماه دیگه پسرم تو بغلم باشه
امروز با چند تا بادیگارد رفتم مرکز شهر تا یکم برای فسقلیم خرید کنم تو پاساژ وارد یک مغازه شده بادیگارد ها بیرون بودن داشتم لباس ها رو نگاه میکردم که یهو یه مرد جوون اومد از دستم گرفت اول ترسیدم و بعد خیلی بیشتر چون
مرده:اگه نمیخوای همسرت جناب کیم و پسرش
هر دو بمیرن باید کاری که میگم رو انجام بدی
ات:باشه (باترس)
مرده:باید تهیونگ رو ترک کنی و از سئول بری و دیگه هم اینجا ها پیدات نشه
ات:باشه برای جون تهیونگ هر کاری میکنم فقط بهش آسیب نرسونید (با گریه )
مرده،:خوبه امشب باید بری وگرنه
ات: باشه
بعد مرده رفت
ات از ترس نمیدونست چیکار کنه ولی اونم خودش یه دختر بچه بود به هر حال مخفیانه از بادیگارد ها رفت به عمارت همه وسایل هاشو جمع کرد و یه نامه خداحافظی برای تهیونگ نوشت و با گریه از عمارت خارج شد و به سمت فرودگاه رفت و برای همیشه رفت
ویو ته
وقتی برگشتم عمارت و نامه ات رو دیدم دیوونه شدم یعنی چی مگه من چیکارش کردم ولم کرد اون بچمم با خودش برد حق پدر بودنم رو ازم گرفت ولی من پیداش میکنم و حساب این کارو یروزی ازش میپرسم (با گریه عصبانیت )
پایان فلش
سه سال بعد (زمان حال)
ویو ات
الان سه سال از اومدنم به آمریکا میگذره و دقیقا تهیون دو سالشه خیلی شبیه تهیونگه هر لحظه به فکرشم خیلی دلم براش تنگ شده ولی من برای نجات جون اون ترکش کردم اوففففف ولی کاش یبارم شده بتونم بغلش کنم نه ات از فکر و خیال دربیا تو دیگه هرگز قرار تهیونگ رو ببینی
ویو تهیونگ
بلاخره بعد از سه سال ات رو پیدا کردم هم ازش خیلی عصبانیم ولی از یه طرف هم دلم خیلی براش تنگ شده برای امشب بلیط گرفتم با اولین پرواز میرم آمریکا
صبح ویو ات
بازم مثل هر روز از خواب بیدارم شدم داشتم صبحونه درست میکردم که صدای گریه تهیون رو شنیدم رفتم پیشش نگران شدم چرا یهو گریه کرد .
ات:عزیزم چیشده چرا گریه میکنی(با تعجب و نگرانی .تهیون با دست کوچکش گوشه اتاق رو نشون داد به سمتی که نشون داد نگاه کرد و با شخصی که دیدم قلبم ایستاد
پایان پارت نهم
ته:چرا ترکم کردی اتتتتت چرااااااا من به تو چیکار کردم تو من رو این همه سال عذاب دادی(با عربده و گریه )
ات:من من مجبور بودم (با گریه)
ته:چرا برای چی مجبور بودی تو مجبور نبودی چونننننن(با داد)
ات:با مرگت منو تهدید کردنننننننن(با داد و گریه )
ته :چی(با حالت تعجب)
فلش بک ۳سال پیش
ویو ات
الان تقریبا هفت ماهمه شکمم خیلی بزرگ شده خیلی خوشحالم چون قراره دو ماه دیگه پسرم تو بغلم باشه
امروز با چند تا بادیگارد رفتم مرکز شهر تا یکم برای فسقلیم خرید کنم تو پاساژ وارد یک مغازه شده بادیگارد ها بیرون بودن داشتم لباس ها رو نگاه میکردم که یهو یه مرد جوون اومد از دستم گرفت اول ترسیدم و بعد خیلی بیشتر چون
مرده:اگه نمیخوای همسرت جناب کیم و پسرش
هر دو بمیرن باید کاری که میگم رو انجام بدی
ات:باشه (باترس)
مرده:باید تهیونگ رو ترک کنی و از سئول بری و دیگه هم اینجا ها پیدات نشه
ات:باشه برای جون تهیونگ هر کاری میکنم فقط بهش آسیب نرسونید (با گریه )
مرده،:خوبه امشب باید بری وگرنه
ات: باشه
بعد مرده رفت
ات از ترس نمیدونست چیکار کنه ولی اونم خودش یه دختر بچه بود به هر حال مخفیانه از بادیگارد ها رفت به عمارت همه وسایل هاشو جمع کرد و یه نامه خداحافظی برای تهیونگ نوشت و با گریه از عمارت خارج شد و به سمت فرودگاه رفت و برای همیشه رفت
ویو ته
وقتی برگشتم عمارت و نامه ات رو دیدم دیوونه شدم یعنی چی مگه من چیکارش کردم ولم کرد اون بچمم با خودش برد حق پدر بودنم رو ازم گرفت ولی من پیداش میکنم و حساب این کارو یروزی ازش میپرسم (با گریه عصبانیت )
پایان فلش
سه سال بعد (زمان حال)
ویو ات
الان سه سال از اومدنم به آمریکا میگذره و دقیقا تهیون دو سالشه خیلی شبیه تهیونگه هر لحظه به فکرشم خیلی دلم براش تنگ شده ولی من برای نجات جون اون ترکش کردم اوففففف ولی کاش یبارم شده بتونم بغلش کنم نه ات از فکر و خیال دربیا تو دیگه هرگز قرار تهیونگ رو ببینی
ویو تهیونگ
بلاخره بعد از سه سال ات رو پیدا کردم هم ازش خیلی عصبانیم ولی از یه طرف هم دلم خیلی براش تنگ شده برای امشب بلیط گرفتم با اولین پرواز میرم آمریکا
صبح ویو ات
بازم مثل هر روز از خواب بیدارم شدم داشتم صبحونه درست میکردم که صدای گریه تهیون رو شنیدم رفتم پیشش نگران شدم چرا یهو گریه کرد .
ات:عزیزم چیشده چرا گریه میکنی(با تعجب و نگرانی .تهیون با دست کوچکش گوشه اتاق رو نشون داد به سمتی که نشون داد نگاه کرد و با شخصی که دیدم قلبم ایستاد
پایان پارت نهم
۶.۶k
۲۶ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.