پارت سوم
پارت سوم
ا.ت با صورتی خسته و کسل به دیوار سفید رنگ و حاکی از وسایل خیره شده بود
میشد تقریبا گفت کار هر روزش همین بود
یا به اون دیوار خیره میشد یا که بعضی از شب ها از پنجره با اسمون خیره میشد
انگار که تو اسمون دنبال نشونه ای از پدر و مادرش باشه
با صدای باز شدن در از افکارش خارج شد
سوک وو با سینی ای که محتویات اون لیوان اب و چند ورق قرص بود داخل اتاق شد
همون لبخند همیشگی رو داشت
+حالت بهتره؟
ا.ت جوابی نداد
سوک وو کنار دخترک نشست و سینی رو کنار پاهای اون گذاشت
+بابت رفتار دیروزم معذرت می خوام..حتما خیلی از دستم ناراحتی ولی خیلی خوشحال شدم وقتی فهمیدم به جنی چیزی نگفتی البته خب تو رابطه ما باید سر یچیزایی راز دار باشیم این درک و شعور تو رو توی رابطه میرسونه عزیزم!
ا.ت بدون ذره ای توجه به حرفای سوک وو همچنان به دیوار خیره شده بود
+سکوت علامت رضایته معلومه منو بخشیدی...نوبت خوردن داروهاته
ا.ت با صدای ضعیفی لب زد:
-نمی خورم...
لبخند سوک وو محو شد و چهره غضبناک جای اون رو گرفت
لیوان اب رو برداشت و با حرص به سمت دیوار پرت کرد که شکست
ا.ت که تا به حال همچین حرکتی از سوک وو ندیده بود با شوک بهش خیره شده بود
+منه احمق به خاطر تو از هر چی دختر که اطرافم بود گذشتم تا فقط با تو باشم اونوقت تو جواب محبت های منو اینطوری میدی؟ مثه اینکه باید یاداوری کنم بهت تو بدون من هیچی نیستی!
سوک وو انگشت های کشیده و مردونش رو دور گردن ا.ت قرار و سر ا.ت رو با حرص به دیوار کوبید
+دلت می خواد هر روز باهات اینطوری رفتار کنم؟ دلت اون سوک ووی مهربونو نمی خواد؟ جواب منو بده! همینو می خوای یا نه؟!
دخترک به دنبال راهی بود تا از شر انگشت های سوک وو خلاص بشه
اما سوک وو به قدری قوی بود که حتی نمی تونست سرش رو تکون بده
دیگه داشت احساس خفگی می کرد که در باز شد
+سوک وو شی....اونی داروهاشو...
جنی با دیدن صحنه ای که مقابلش بود حرفش قطع و تبدیل به جیغ بلند شد
اون چی میدید؟
تنها مردی که فکر می کرد میتونه به اون تکیه کنه و همیشه هوای خواهرش رو داره...داشت خواهرش رو می کشت؟
سوک وو که دید اوضاع خرابه انگشت هاش رو از دور گردن دخترک برداشت
+جنی..بهت توضیح میدم...
+تو می خواستی خواهر منو بکشی! نمی بخشمت سوک وو هرگز نمی بخشمت!
.....
سوک وو هنوز تو بازداشت بود
یه روز از موقعی که چیزی نمونده بود تا ا.ت بمیره می گذشت
چرا جنی دیر تر نیومده بود؟
حداقل می رفت پیش پدر مادرش
بچم ا.ت😢
ا.ت با صورتی خسته و کسل به دیوار سفید رنگ و حاکی از وسایل خیره شده بود
میشد تقریبا گفت کار هر روزش همین بود
یا به اون دیوار خیره میشد یا که بعضی از شب ها از پنجره با اسمون خیره میشد
انگار که تو اسمون دنبال نشونه ای از پدر و مادرش باشه
با صدای باز شدن در از افکارش خارج شد
سوک وو با سینی ای که محتویات اون لیوان اب و چند ورق قرص بود داخل اتاق شد
همون لبخند همیشگی رو داشت
+حالت بهتره؟
ا.ت جوابی نداد
سوک وو کنار دخترک نشست و سینی رو کنار پاهای اون گذاشت
+بابت رفتار دیروزم معذرت می خوام..حتما خیلی از دستم ناراحتی ولی خیلی خوشحال شدم وقتی فهمیدم به جنی چیزی نگفتی البته خب تو رابطه ما باید سر یچیزایی راز دار باشیم این درک و شعور تو رو توی رابطه میرسونه عزیزم!
ا.ت بدون ذره ای توجه به حرفای سوک وو همچنان به دیوار خیره شده بود
+سکوت علامت رضایته معلومه منو بخشیدی...نوبت خوردن داروهاته
ا.ت با صدای ضعیفی لب زد:
-نمی خورم...
لبخند سوک وو محو شد و چهره غضبناک جای اون رو گرفت
لیوان اب رو برداشت و با حرص به سمت دیوار پرت کرد که شکست
ا.ت که تا به حال همچین حرکتی از سوک وو ندیده بود با شوک بهش خیره شده بود
+منه احمق به خاطر تو از هر چی دختر که اطرافم بود گذشتم تا فقط با تو باشم اونوقت تو جواب محبت های منو اینطوری میدی؟ مثه اینکه باید یاداوری کنم بهت تو بدون من هیچی نیستی!
سوک وو انگشت های کشیده و مردونش رو دور گردن ا.ت قرار و سر ا.ت رو با حرص به دیوار کوبید
+دلت می خواد هر روز باهات اینطوری رفتار کنم؟ دلت اون سوک ووی مهربونو نمی خواد؟ جواب منو بده! همینو می خوای یا نه؟!
دخترک به دنبال راهی بود تا از شر انگشت های سوک وو خلاص بشه
اما سوک وو به قدری قوی بود که حتی نمی تونست سرش رو تکون بده
دیگه داشت احساس خفگی می کرد که در باز شد
+سوک وو شی....اونی داروهاشو...
جنی با دیدن صحنه ای که مقابلش بود حرفش قطع و تبدیل به جیغ بلند شد
اون چی میدید؟
تنها مردی که فکر می کرد میتونه به اون تکیه کنه و همیشه هوای خواهرش رو داره...داشت خواهرش رو می کشت؟
سوک وو که دید اوضاع خرابه انگشت هاش رو از دور گردن دخترک برداشت
+جنی..بهت توضیح میدم...
+تو می خواستی خواهر منو بکشی! نمی بخشمت سوک وو هرگز نمی بخشمت!
.....
سوک وو هنوز تو بازداشت بود
یه روز از موقعی که چیزی نمونده بود تا ا.ت بمیره می گذشت
چرا جنی دیر تر نیومده بود؟
حداقل می رفت پیش پدر مادرش
بچم ا.ت😢
۵۴.۳k
۰۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.