پارت چهارم
پارت چهارم
-من نمی دونم چیکار کنم تا بتونم اونی رو از این وضعیت نجات بدم!
جنی با یکی از دوستای دانشگاهیش مشغول حرف زدن اونا قبل از اینکه برگردن جنی ا.ت رو برده بود پیش روانپزشک و اون گفته بود ا.ت وضعیت وخیمی داره و باید تحت نظر باشه
+مجبوری...باید اون بستری بشه تو که نمی خوای خواهرت افسردگیش شدیدتر بشه؟
-معلومه که نمی خوام! اما من چطوری می تونم به جز شهریه دانشگاهم هزینه درمان خواهرمو بدم؟! شنیدم هزینه هاش بلا رفته!
+چاره ای نداری جز اینکه در کنار درست کار کنی..چیزی غیر از اینه؟ یا که خواهرتو بفرستی تیمارستان اما خودت دانشگاه نری...کدومش به نظرت بهتره برات؟
ا.ت با شنیدن حرف های جنی و دوستش قطره اشکی از چشم هاش سرازیر شد
از کی تا حالا اینجوری سربار خواهرش بوده؟
باید چیکار می کرد؟
یه نگاه به در ورودی خونه انداخت
این راه درستش بود؟
شاید همین بود
به اپارتمانی که ۲۲ سال اونجا زندگی می کرد خیره شد و با بغض لب زد:
-متاسفم...چاره ی دیگه ای ندارم
و بدون اینکه جلب توجه کنه از خونه بیرون رفت
جنی و دوستش انقدری گرم حرف زدن بودن که حتی تا موقع شب متوجه نبود ا.ت نشدن
.....
به شالیزارهای کنار جاده خاکی خیره شده بود
برنج هایی که تازه رشد کرده بودن به خاطر وزش شدید باد می رقصیدن
موهای بلند و فر دخترک هم همین طور
اما اون جز تی شرت و شلوارک نازک چیز دیگه ای به تن نداشت و به شدت سردش شده بود
انقدری باد شدید بود که خاک هارو جابه جا می کرد و پلاستیک های سبک توی اسمون به پرواز دراومده بودن
ا.ت صندلی چوبی و کهنه ای گوشه ی جاده دید
روی اون نشست بلکه هم بتونه خودش رو مقداری گرم کنه هم خستگی پاهایی که دو ساعت اون رو از شهر دور کرده بودن رو در کنه
حدود ده دقیقه ای میشد که دخترک رو اون نیمکت جاخوش کرده بود
از دورتر صدای چند تا مرد رو میشنید
با اینکه با شدید بود و صدای اون توی گوش دخترک می پیچید اما اون به خوبی گفت و گوی اون چند مرد رو می شنید
+امشب که از بار بر می گشتم دوتا دخترو دیدم....انقدری مالیده بودن به خودشون که نگو ولی ف*ا*ح*ش*ه های خیلی خوبی بودن
=حسابی حال کردی باهاشون نه؟
+چه عرض کنم! دلم می خواد یه بار دیگه ببینمشون!
ـبچه ها اونجارو...یه دختر نشسته اونجا
=به نظر که بد نیست..نظرتون چیه امشب شیش نفری با یه نفر حال کنیم؟
شرط:۱۰۰ تا لایک ۵۰ تا کامنت
-من نمی دونم چیکار کنم تا بتونم اونی رو از این وضعیت نجات بدم!
جنی با یکی از دوستای دانشگاهیش مشغول حرف زدن اونا قبل از اینکه برگردن جنی ا.ت رو برده بود پیش روانپزشک و اون گفته بود ا.ت وضعیت وخیمی داره و باید تحت نظر باشه
+مجبوری...باید اون بستری بشه تو که نمی خوای خواهرت افسردگیش شدیدتر بشه؟
-معلومه که نمی خوام! اما من چطوری می تونم به جز شهریه دانشگاهم هزینه درمان خواهرمو بدم؟! شنیدم هزینه هاش بلا رفته!
+چاره ای نداری جز اینکه در کنار درست کار کنی..چیزی غیر از اینه؟ یا که خواهرتو بفرستی تیمارستان اما خودت دانشگاه نری...کدومش به نظرت بهتره برات؟
ا.ت با شنیدن حرف های جنی و دوستش قطره اشکی از چشم هاش سرازیر شد
از کی تا حالا اینجوری سربار خواهرش بوده؟
باید چیکار می کرد؟
یه نگاه به در ورودی خونه انداخت
این راه درستش بود؟
شاید همین بود
به اپارتمانی که ۲۲ سال اونجا زندگی می کرد خیره شد و با بغض لب زد:
-متاسفم...چاره ی دیگه ای ندارم
و بدون اینکه جلب توجه کنه از خونه بیرون رفت
جنی و دوستش انقدری گرم حرف زدن بودن که حتی تا موقع شب متوجه نبود ا.ت نشدن
.....
به شالیزارهای کنار جاده خاکی خیره شده بود
برنج هایی که تازه رشد کرده بودن به خاطر وزش شدید باد می رقصیدن
موهای بلند و فر دخترک هم همین طور
اما اون جز تی شرت و شلوارک نازک چیز دیگه ای به تن نداشت و به شدت سردش شده بود
انقدری باد شدید بود که خاک هارو جابه جا می کرد و پلاستیک های سبک توی اسمون به پرواز دراومده بودن
ا.ت صندلی چوبی و کهنه ای گوشه ی جاده دید
روی اون نشست بلکه هم بتونه خودش رو مقداری گرم کنه هم خستگی پاهایی که دو ساعت اون رو از شهر دور کرده بودن رو در کنه
حدود ده دقیقه ای میشد که دخترک رو اون نیمکت جاخوش کرده بود
از دورتر صدای چند تا مرد رو میشنید
با اینکه با شدید بود و صدای اون توی گوش دخترک می پیچید اما اون به خوبی گفت و گوی اون چند مرد رو می شنید
+امشب که از بار بر می گشتم دوتا دخترو دیدم....انقدری مالیده بودن به خودشون که نگو ولی ف*ا*ح*ش*ه های خیلی خوبی بودن
=حسابی حال کردی باهاشون نه؟
+چه عرض کنم! دلم می خواد یه بار دیگه ببینمشون!
ـبچه ها اونجارو...یه دختر نشسته اونجا
=به نظر که بد نیست..نظرتون چیه امشب شیش نفری با یه نفر حال کنیم؟
شرط:۱۰۰ تا لایک ۵۰ تا کامنت
۶۸.۰k
۰۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.